جونگکوک به یونگی زنگ زد و بعد از دادن اون شماره های مزاحم بهش گفت پیگیری کنه و بفهمه کیه
و به سمت تهیونگ رفت و قاشق غذا رو به سمتش گرفت
تهیونگ سرشو چرخوند
-میل ندارم
جونگکوک اخمی کرد
-ناراحتی ازم؟
تهیونگ لباشو اورد جلو و نوچی گفت
جونگکوک با دیدن لبای صورتی و غنچه شده تهیونگ سرشو نزدیکش کرد و توی حرکتی غافلگیرانه بوسه ی محکمی روش زد
تهیونگ شوکه شده نگاهش کرد
جونگکوک ازش فاصله گرفت
-تقصیر خودته اینقدر کیوتی نمیتونم مقاومت کنم
تهیونگ خجالت کشید قاشق رو برداشت و کمی از غذا خورد
جونگکوک خنده ای کرد
-چند وقته با همیم ولی تو هنوزم ازم خجالت میکشی؟
تهیونگ سرشو به معنی نه به طرفین تکون داد
-نه... نه خب هول کردم تو خیلی کارای غیر منتظره میکنی
جونگکوک کنار بینیش رو خاروند و لباس تهیونگ رو بالا داد و شکم برامدشو لمس کرد
-باید عادت کنی
تهیونگ از برخورد غیر منتظره دست جونگکوک با شکمش مورمورش شد
-میشه اینجوری نکنی اقلا قبلش خبر بده
جونگکوک دستشو نوازش وارانه روی شکم نرم تهیونگ به حرکت در اورد
-باید برای لمس همسر و بچم خبر بدم؟
تهیونگ از دست شیطنتای جونگکوک هوفی کشید، این مرد هیچوقت درست نمیشد
جونگکوک تکخندی زد و با شنیدن صدای زنگ گوشیش جواب داد
با شنیدن صدای ترسیده ی نامجون متعجب گفت
-چیشده
نامجون با استرس از پشت گوشی بریده بریده گفت
-توی بالکن نشسته بودم با صدای داد جین و افتادن چیزی رفتم زیرزمین ببینم چیشده دیدم افتاده روی زمین و دهنش کف کرده الان چیکار کنم
جونگکوک با عصبانیت دستشو مشت کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت
-احمقی؟ ببرش بیمارستان تا منم بیام
نامجون از اون ور خط گفت
-ترسیدم ببرم توبیخم کنی گفتم از خودت بپرسم
جونگکوک دستی تو موهاش کشید
-انگار مغزتو از دست دادی؟ ببرش پیش اشنای یونگی منم الان راه میوفتم
و گوشی رو قطع کرد
تهیونگ با نگرانی به جونگکوک عصبی و قرمز شده نگاه کرد
-چیشده؟
جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه
-هیچی عزیزم
تهیونگ با ناراحتی گفت
-چرا بهم دروغ میگی. من بچه نیستم حتی بچه کوچیک هم میفهمه یه چیزی شده
جونگکوک کتشو از روی صندلی برداشت
-چیزی نیست یکی از کارمندا حالش بد شده گفتم ببرنش بیمارستان
تهیونگ که به راحتی باور کرده بود ناراحت لب زد
-کاش زودتر خوب بشه. هواشو داشته باش
جونگکوک سری تکون داد و کتشو تنش کرد
-حتما عزیزم. تو غذاتو بخور بعدم استراحت کن اگه چیزیم خواستی به اوما بگو
تهیونگ باشه ای گفت و زمزمه کرد
جونگکوک برای اطمینان دادن به تهیونگ گفت
-من یه چیزی میگیرم میخورم. مراقب خودت و نخودی باش فعلا
و بدون شنیدن جواب تهیونگ به سرعت از اتاق بیرون زد و بعد از گفتن چند تا جمله ی کوتاه به اوما از خونه بیرون زد...
بعد از رسیدن به بیمارستان موردنظر و پارک کردن ماشین از ماشین پیاده شد و به سمت در ورودی رفت و با عجله به سمت پذیرش رفت با دیدن نامجون که سراسیمه از اتاقی در ته راهرو بیمارستان خارج شد راهشو به سمتش کج کرد
بهش رسید و متوقف شد ولی انگار حواس نامجون اصلا بهش نبود
جونگکوک صداش زد
-هی نامجون
نامجون با دیدن جونگکوک سرشو بالا گرفت
-خوب شد اومدی
جونگکوک سوالی نگاهش کرد
نامجون ادامه داد
-تشنج کرده دکتر گفت بیماری قلبی داره باید داروش رو سر وقت میخورده و انگار استرس بهش وارد شده اینجور شده. گفت که شما نمیدونستین بیماری قلبی داره منم یه جوری پیچوندمش. قرصاش تو چمدونشه تو اون خونس من میرم نسخه ای که دکتر داد برای داروهاشو بگیرم تو هم برو پیشش
جونگکوک که از پر حرفی نامجون کلافه شده بود سری تکون داد و بدون حرفی به سمت اتاقی که دقایقی پیش نامجون از اون خارج شده بود رفت بعد از رسیدن به اتاق تقه ای به در زد و بدون منتظر بودن برای جواب از سوی کسی وارد شد
پرستار در حال چک کردن وضعیت جین که بیهوش بود به سمت جونگکوک برگشت
-شما با بیمار نسبتی دارین؟
جونگکوک همینطوری از دهنش در اومد
-برادرشم
پرستار سری تکون داد
-اها به همراه دیگه مریض هم گفتم فعلا بهش داروی ارامبخش زدم فعلا خوابه. شما میتونین با من بیاین تا چند تا برگه رو امضا کنین و بعد از بهوش اومدن بیمار ترخیص میشه
جونگکوک دستاشو مشت کرد
-باشه یکم دیگه میام
پرستار تشکری کرد و از اتاق خارج شد، با رفتن پرستار جونگکوک در اتاق رو بست و بلافاصله به یونگی زنگ زد و ماجرا رو خلاصه واسش شرح داد و گفت که به اشناش خبر بده این موضوع رو بی سر و صدا سامون بده
البته که یونگی شروع به غر غر کردن و گلایه کردن از جونگکوک که چرا بهش نگفته کرد ولی جونگکوک بدون توجه بهش گوشی رو قطع کرد
نگاهی به جین که خواب بود انداخت و با خشم زمزمه کرد
-خاندان جانگ همیشه باعث دردسر بودن
و عصبی ضربه ای به صندلی کنارش زد
دقایقی رو در طول اتاق راه میرفت و دستاشو از پشت به هم گره زده بود که با زنگ خوردن گوشیش به خودش اومد و جواب داد
با شنیدن صدای هوسوک اونور خط متعجب شد
-برادر من کجاست
جونگکوک سعی کرد خودشو بی خبر نشون میده پس با صدایی بیخیال گفت
-برادرت کیه؟ نمیفهمم چی میگی مگه تو برادر داشتی؟
صدای خنده ی عصبی هوسوک از اونور خط به گوشش رسید
-تو.... تو جئون عوضی من میدونم تو از همه چیز خبر داری برادر من ساعتهاست که نیومده خونه و کسی که فرستاده بودم دنبالش خبری ازش نیست گوشیشون رو جواب نمیدن. سعی نکن منو بازی بدی با زبون خوش میگم برادرم کجاست
جونگکوک قهقهه ای زد
-اه جانگ بیچاره ببین به چه روزی افتادی واقعا فکر کردی من مثل توام؟ که نقشه ها و بازیای بچگانه کنم نه اشتباه کردی من مثل تو نیستم من هیچوقت بازی ای رو شروع نمیکنم و درگیرش نمیشم ولی اگه کسی منو وارد بازی مزخرفش کنه منم بلدم چجوری بازی کنم و میتونم بهت بگم از شانس بدت همیشه هم بردم و هیچکی نمیتونه حریفم بشه تو که برای من عددی نیستی
و گوشی رو بدون اینکه منتظر جواب هوسوک باشه قطع کرد
نگاهی به مخاطبینش انداخت و تصمیم گرفت به تهیونگ زنگ بزنه و حالشو بپرسه و بهش بگه که نگران نباشه ولی با فکر کردن به اینکه ممکنه خوابیده باشه انگشتش رو کنار کشید و گوشی رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت
با صدای ناله ی جین به سمتش برگشت و به طرفش رفت
نیشخندی زد و گفت
-به به جانگِ خفته بالاخره بیدار شد
جین سعی کرد سرشو تکون بده ولی با سرگیجه ای که داشت منصرف شد
-اینجا کجاست
جونگکوک خنده عصبی کرد
-سوال کلیشه ای پرسیدی فکر کردی داری دیالوگ یه فیلم محبوب رو میگی؟ اگه یکم عقلتو به کار بندازی میبینی اینجا بیمارستانه
جین از طرز حرف زدن جونگکوک عصبانی شد و خواست دهن باز کنه و هر چی فوش که بلد بود رو نثارش کنه ولی با باز شدن در و ورود نامجون چشماشو چرخوند
-چرا دست از سرم برنمیدارین روانیا! ولی اشکال نداره منو اوردین یه مکان عمومی و برادر منم همه جا ادم داره پس پیشاپیش ازتون خداحافظی میکنم
جونگکوک به نامجون که نردیکشون میشد نگاهی کرد و پقی زد زیر خنده، نامجون به تبعیت از مرد خندید
جونگکوک گردنشو چرخوند و با صدایی که هنوز ته مونده های خنده توش اشکار بود گفت
-واقعا از برادرت یه اسطوره ساختیا چقدر تو ساده ای البته حق داری برادرت سالهاست تو رو گول زده
و با صدای بلند و عصبی ادامه داد
-اون هیچی نیست هیچی
نامجون به سمت جونگکوک رفت تا اونو به ارامش دعوت کنه پس سریعا جونگکوک رو از اتاق بیرون اورد و در رو بست تا صدای فوشا و جیغ و دادهای جین به گوش کسی نرسه
جونگکوک رو روی صندلی نشوند
-خودتو کنترل کن. اون که گناهی نداره
جونگکوک عصبی پوزخندی زد
-خفه شو نامجون. مگه تهیونگ من گناه نداشت؟
نامجون حرفی نداشته که در جوابش بگه پس ضربه ای با دست راستش روی شونه جونگکوک زد
-همینجا بشین کاری هم نکن تا من برم اون پسر رو ساکت کنم قبل از اینکه همه بفهمن و جونگکوک رو تنها گذاشت...
نامجون به اتاق رفت و در رو پشت سرش بست و به سمت جین که داد و بیداد رفت و جلوی دهنشو گرفت
ولی جین نه تنها ساکت نشد بلکه بیشر سعی کرد داد بزنه و دست نامجون رو گاز گرفت
نامجون با عصبانیت دستشو کنار زد و جدی به جین نگاه کرد
-اگه ساکت بشی قول میدم کمکت کنم
جین با تعجب بهش نگاه کرد
نمیتونست به مردی که اون رو دزدیده بود و زندانیش کرده بود اعتماد کنه
پس پوزخندی زد و با صدای ارومتری نسبت به قبل گفت
-فکر کردی من خرم؟
نامجون سرشو به علامت نفی تکون داد
-نه تو خر نیستی میخوام برات یه چیزی رو روشن کنم
دستشو روی تخت قرار داد و کمی روی جین خم شد
-ببین جونگکوک خیلی عصبانیه و من میدونم که تو گناهی نداری ولی برادر تو در حقش ظلم کرده
جین از نامجون فاصله گرفت
-چرا فکر میکنی حرفاتو باور میکنم؟
نامجون قامتشو راست کرد
-مطمئنم که باور میکنی چون میخوام خودتو بفرستم تو دل ماجرا تا ببینی و با روی واقعی برادرت روبرو بشی
جین چشماشو ریز کرد
و نامجون ادامه داد
-من جونگکوک رو مشغول میکنم و به یکی از افرادم میگم که بیاد ببرت همه چیز رو حل میکنم فقط در ازای این کمک ازت میخوام هم خودت با واقعیت روبرو بشی هم اون رو با ما در میون بذاری
جین سوالی نگاهش کرد
-نمیفهمم چی میگی
و نامجون شروع کرد به توضیح دادن
***جونگکوک بیقرار روی صندلی نشسته بود و مدام پاهاشو تکون میداد
با خروج نامجون از اتاق به طرفش رفت
-خفش کردی چیشد؟
نامجون سری تکون داد
-اروم شدی؟
-میخوام یه چیز مهمی بهت بگم
-افرادم که دم خونت بودن یه شخص مشکوکی رو دیدن که مدام خونتو زیر نظر داره
جونگکوک عصبی بهش زل زد
-خب چیشد؟
نامجون گفت
-خب اونا که نمیتونن کاری کنن بی دلیل
جونگکوک محکم نامجون رو هل داد
-از اولم اشتباه کردم این کار رو به تو و افراد ترسوت سپردم. خودم میرم ببینم چخبره تو مواظب اون پسر باش چهار چشمی حواست باشه
جونگکوک راهشو به سرعت ادامه داد
-همین که گفتم
و از بیمارستان خارج شد و سوار ماشین شد و پاش رو روی گاز گذاشت و رفت
نامجون فقط رفتنشو نگاه کرد و به داخل بیمارستان رفت و برای اینکه کسی متوجه نشه به سمت پرستاری که اونجا بود رفت و باهاش مشغول حرف زدن شد و به مردی که به دستور نامجون منتظر بود تا بهش بگه اشاره داد
نامجون سر پرستار رو گرم کرد و بعد از دقایقی جین با یه لباس عادی با اون فرد خارج شد
***
جونگکوک به سرعت میروند و به تهیونگ زنگ زد
با شنیدن صدای تهیونگ نفس عمیقی کشید
-چطوری عزیزم
تهیونگ از اونور خط گفت که خوبه و تشکر کرد و حال جونگکوک رو پرسید
جونگکوک بهش تاکید کرد که هیچکدومشون از خونه خارج نشن تا خودش بیاد
و بدون گفتن حرفی گوشی زو قطع کرد و تهیونگ رو با استرسی تازه روبرو کرد-کجایی تو چرا درهمی چیشده؟
رزی به سمت تهیونگ رفت و بغلش نشست و بغلش کرد
-تو اتاق بودم. من حس میکنم جونگکوک شی ازش خوشم نمیاد اخه خیلی بداخلاقه منم سعی کردم مزاحمتون نباشم
-نه اشتباه فکر میکنی اون فقط این روزا ذهنش درگیر و خستس ناراحت نباش
رزی خودش رو بیشتر به تهیونگ نزدیک کرد
-اگه من مزاحمم میرم
تهیونگ جدی به رزی نگاه کرد
-دیگه این حرف نزن فهمیدی؟
رزی باشه ای گفت و سرشو روی پاهای تهیونگ گذاشت تهیونگ هم با فکری مشغول موهای دختر رو نوازش میکرد
***
جونگکوک با صدای زنگ گوشیش و دیدن اسم یونگی جواب گوشیو داد
-بله؟
با شنیدن حرف یونگی پشت خط چشماش گرد شد و با عصبانیت فریاد زد
-چی؟ فرار کرده؟

YOU ARE READING
Sinful love |kookv|
Romanceتهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای کثافت کاریش بمونه Name: Sinful love Chanel: Kookvmoment Couples: Kookv, Yoonmin Writer: Maedeh وضع...