part 2

9.4K 904 26
                                    

-تو... تو اینجا چیکار میکنی؟ 
جونگکوک عصبی به سمتش رفت و مچ دستش رو گرفت
-این سوال رو من باید ازت بپرسم! غلطی که نکردی؟ 
تهیونگ دستشو از دست مرد بیرون کشید 
-به تو ربطی نداره
جونگکوک عصبی به چشمای تهیونگ نگاه کرد
-ربط داره این بچه ی منه. بچه ی جئون جونگکوک و نوه ی خانواده ی جئون! اگه بلایی سر بچه بیاد روز خوش نمیبینی
تهیونگ روش رو برگردوند
-این بچه حاصل تجاوزه. میدونی اگه بقیه بفهمن چه رسوایی به بار میاد
جونگکوک عصبی دستاشو مشت کرد
-اون بچه ی منه نمیتونی تنهایی تصمیم بگیری تو هم مال منی و حق نداشتی بیای پیش یه غریبه و پاهاتو واسش باز کنی برای از بین بردن بچه ی من. جیمین گفت مامان بابات حساسن برای همین ازدواج میکنیم تا هیچ حرفی نمونه
تهیونگ بهت زده به جونگکوک خیره شد 
-من هرگز با ادمی مثل تو ازدواج نمیکنم
جونگکوک پوزخندی زد
-من بهت حق انتخاب ندادم باید ازدواج کنی وگرنه خودم این قضیه رو به بقیه میگم
تهیونگ شوک شد و اب دهنش رو قورت داد
جونگکوک دستشو گرفت و مجبورش کرد از روی تخت بلند بشه و کفشاشو پاش کنه و اونو همراه خودش کشید و رو به مرد حیرت زده کرد
-تو رو بیچاره میکنم. ازت شکایت میکنم و در مطبتو تخته میکنم
مرد خواست چیزی بگه که جونگکوک با سرعت تهیونگ رو دنبال خودش کشید و از اتاق خارج شد و درو پشت سرش بست
از مطب بیرون اومدن و تهیونگ در حالی که گریه میکرد دستشو از دست مرد بیرون کشید
-ولم کن
جونگکوک دوباره دستشو گرفت و اونو به داخل ماشین لوکسش هدایت کرد و به زور سوارش کرد
-به نفعته تا رسیدن به خونم حرفی نزنی
تهیونگ با تعجب بین گریش گفت
-چی؟ خونت؟ من میخوام برم خونه ی خودمون
جونگکوک عصبی ماشین رو به حرکت در اورد
-از این به بعد تو تعیین نمیکنی چون اختیارت دست منه
و به سمت خونش روند
به خونه ی مرد رسیدن
جونگکوک ماشین رو داخل پارکینگ برد و به زور تهیونگ رو مجبور کرد پیاده بشه
-ولم کن من نمیام باهات میخوام برم 
جونگکوک که عصبی شده بود پسر رو به دنبال خودش کشید 
وارد خونه شدن وسایل خونه سراسر مشکی بودن جونگکوک تهیونگ رو به داخل هدایت کرد تهیونگ میخواست از خونه خارج بشه که جونگکوک مچ دستشو گرفت 
-حق نداری پاتو از این خونه بذاری بیرون اجازه نمیدم
تهیونگ با پاش لگدی به پای مرد زد
-دست از سرم بردار
جونگکوک بیتوجه به حرفای پسر اون رو به داخل اتاق برد اتاقی که مثل خونه همه چیزش مشکی بود
-میتونی استراحت کنی منم غذا سفارش میدم
و در رو بست
تهیونگ با گریه روی تخت نشست باید یه کاری میکرد میتونست وقتی مرد خونه نیست از خونه خارج بشه این بهترین راه بود
بعد از نیم ساعت جونگکوک وارد اتاق شد
-بیا بریم غذا بخوریم. غذاها رسیدن
تهیونگ روش رو از مرد برگردوند 
-من نمیخورم
جونگکوک که از دست پسر مقابلش عصبی بود با حرص گفت
-ذره ای برام اهمیت نداری ولی بچم برام مهمه باید بخوری بخاطر بچم
جونگکوک خودش هم میدونست که هم تهیونگ هم بچه هر دو براش مهمن ولی از حرص و لج تهیونگ این حرف رو زد
تهیونگ ناراحت از حرف مرد با صدای بلند گفت
-بچه ای که حاصل تجاوزه 
جونگکوک که از دست پسر به ستوه اومده بود دستش رو گرفت و مثل همیشه به زور به سمت اشپزخونه بردش 
-حق نداری بچمو اذیت کنی بشین بخور
تهیونگ که خودش هم حسابی گشنش بود چاره ای جز قبول کردن نداشت
بعد از تموم شدن غذا جونگکوک که هنوز لباسای بیرونش تنش بود رو به تهیونگ کرد
-تو اتاق لباسای من هست میتونی بپوشی تا بعدا برات لباس بگیرم و دستشو توی جیب شلوار پسر برد و گوشیش رو در اورد
پسر با تعجب بهش خیره شد
جونگکوک گوشی رو تو جیب خودش گذاشت
-هی چیکار میکنی گوشیمو پس بده 
جونگکوک بیخیال پا شد 
-سیم تلفن خونه هم قطع شده پس تلاش بیخودی نکن
و بیتوجه به جیغ و دادهای پسر از خونه خارج شد و در رو پشت سرش قفل کرد
تهیونگ بهت زده به کار پسر نگات کرد و به سمت در رفت و مشتای بی جونش رو به در زد ولی فایده نداشت اون رسما یه زندانی شده بود

تهیونگ نا امید به سمت مبل رفت و روش نشست و گلدون روی میز رو با شدت روی زمین کوبید
-لعنت بهت عوضی
جونگکوک از خونه خارج شد و با جیمین تماس گرفت و بهش گفت تا چند دست لباس برای تهیونگ تهیه کنه
جیمین با تعجب پرسید
-واسه چی میخوای
جونگکوک که حوصله حرف زدن نداشت گفت
-تهیونگ اینجا میمونه البته با اجبار. و میخوام فعلا یه جوری مامان باباشو دست به سر کنی 
جیمین تقریبا از پشت گوشی داد زد
-یااا چته میفهمی داری چیکار میکنی من چجوری اونا رو راضی کنم اصلا امکان نداره
جونگکوک جملاتش را با عصبانیت بیان کرد
-مگه نگفتی خانوادش خیلی درس خوندن تهیونگ براشون مهمه بگو واسه یه المپیاد مجبور شده فوری بره چند روز اونجا میمونه خودت خوب بلدی چجوری راست و ریستش کنی. چند روز که گذشت و تهیونگ از موضعش پایین اومد قضیه رو به خانواده هامون میگم 
جیمین خواست حرفی بزنه که جونگکوک گوشی رو روش قطع کرد و جیمین چاره ای نداشت جز انجام این کارا بنظرش این کارش به نفع تهیونگ بود 
***
پسر روی مبل دراز کشیده بود و با بغض به سقف زل زده بود با خودش فکر کرد واقعا چرا اینقدر بدبخت بود چرا این همه اتفاق واسش افتاد لعنت به اون مهمونی کذایی فرستاد و کم کم بخاطر خستگی مفرط امروز خوابش برد 

جونگکوک بعد از ساعاتی که کارش تو شرکت تموم شد و بعد از گرفتن لباسا از جیمین به سمت خونه حرکت وقتی به خونه رسید و وارد شد با پسر خوابیده روی مبل مواجه شد به چهره ی معصومش زل زد و با دیدن گلدون شکسته نوچی کرد و به سمت پسر رفت و سعی کرد رو تیکه های شکسته گلدون نره، به ارومی دستی روی موهای ته کشید اون پسر واقعا جئون جونگکوک رو داشت جادو میکرد بهش نگاه کرد از یه ماه پیش کمی تپل تر شده بود و این کار کوچولوی توی شکمش بود جونگکوک همیشه دوست داشت یه خانواده ی گرم و صمیمی داشته باشه ولی اونقدر پدرش درگیر کار و اموالش و مادرش درگیر مد و مهمونی بود که هیچوقت اون خانواده ی گرم رو حس نکرد مرد به ارومی خم شد و تن ظریف پسر رو تو اغوشش گرفت و بدون ذره ای سر و صدا به سمت اتاق رفت بین راه پسر دستشو روی شونه ی جونگکوک انداخت و کلمات نامفهومی از دهنش خارج شد جونگکوک به پسر خندید و اون رو به ارومی روی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید
جونگکوک از اتاق خارج شد و نگاهی به ساعت انداخت ساعت ۱٠ شب رو نشون میداد پس به سمت اتاق کارش رفت و مشغول شد و بعد از دو ساعت با خستگی به طرف اتاق خوابش رفت و روی تخت دو نفرش کنار تهیونگ دراز کشید و پسر رو به ارومی از پشت بغل کرد تهیونگ تکونی به خودش داد ولی بیدار نشد و جونگکوک هم بعد از دقایقی خواب مهمون چشماش شد...

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now