8-نگاهی به آینده

1.3K 209 351
                                    

اگه اپ پارت بعدیو میخواید حتما حرفای آخر پارت رو بخونید

اکسترای نخست: نگاهی به آینده ⁦⁦(ノ゚0゚)ノ→⁩

×یک!

×دو!

×سه!

×چهار!

×پنج!

×شش!

وی ووشیان همانطور که روی صندلی های ایوان لمیده بود با لبخند به قایم باشک بازی کودکان شیرینش نگاه می‌کرد. آ-چن شش ساله پشت تنه درختی مخفی شده بود و منتظر بود تا شمارش خواهرش تمام شود:

×هفت!

×هشت!

×نه!

×ده! دارم میام بگیرمت!!









شینگچن با شنیدن صدای خواهرش خودش را بیشتر به تنه درخت چسباند و تلاش بی فایده ای مبنی بر بیشتر مخفی شدن کرد، آ-لی کوچک پس از اتمام شمارش رویش را برگرداند و نگاهی به محوطه انداخت؛ با دیدن جمع شدن برادرش پشت تنه درخت ریز ریز خندید:

×آ-چن دیدمت! پشت اون درخته ایستادی! بیا بیرون!!

شینگچن بغ کرده و عصبانی از پشت درخت بیرون آمد. آزرده به نظر می‌رسید:

÷چطوریه که تو همش برنده میشی؟؟ این انصاف نیست! منم میخوام برنده باشم!! بازنده بودن مزخرفه، اصلا دیگه نمی‌خوام باهات بازی کنم!! میرم پیش یوان گه!!















سپس به یانلی پشت کرد و دوید تا از او دور شود. وی ووشیان همینطور که با حرص و حسرت به جایی که شینگچن قبلا ایستاده بود، خیره نگاه می‌کرد زیر لب گفت:

+این همه زحمت بکش، با کلی زجر بچه به دنیا بیار، کهنه اش رو عوض کن، بهش غذا بده، تر و خشکش کن و تو سرما و گرما مواظبش باش که آخرشم با چند بار موندن کنار جیانگ چنگ بشه یه تخم جن مثه داییش!!!

(حلال زاده به داییش می‌ره پسرکم حرص نخور😂)













وی ووشیان همچنان زیر لب غر می‌زد و متوجه بچه ها نبود تا اینکه صدای آخ بلند شینگچن و بعد گریه اش او را از جا پراند، ظاهراً موقع دویدن پایش به سنگی گیر کرده و زمین خورده بود؛ وی ووشیان با نگرانی جلو رفت تا وضعیتش را بررسی کند ولی دستش در پنجه قدرتمندی پیچیده شد و به عقب برگشت، با دیدن لان وانگجی که انگشتش را به نشانه سکوت جلوی صورتش گرفت دهانش بسته و از دور به بچه ها خیره شد، یانلی که از همان لحظه اول شروع به دویدن سمت برادرش کرده بود با نگرانی کنارش نشست:

×چی شده آ-چن؟ کجات درد میکنه؟ به خواهر بگو تا کمکت کنه!

شینگچن که جویبار اشک روی صورت سفید و شیرینش سرازیر شده بود با بغض دستانش را بالا آورد:

♪Wangxian♪♥گرمای آغوشت♥Where stories live. Discover now