-01:44pm-The lake-
پاهاش رو از بوت های مشکی رنگ بیرون اورد و با جوراب هایی که شکل خرس روشون داشت اونارو روی شیشه ی جلو گذاشت و از بی حوصلگی از دهنش صدا در اورد.
حتی سامر هم اونقدر حوصلش سر رفته بود که فقط روی پاهای لیامی که هنوز مشغول رانندگی بود لش کرده بود و هیچ تکونی نمیخورد.
لیام نیم نگاهی به زین که کم کم داشت دوباره خوابش میبرد انداخت و پیشنهادش رو داد
+دوست داری برای ناهار یجایی به ایس-+اره لعنتی ارههه...برای یک میلیون بار آره!!!
حتی اجازه نداد حرف لیام تموم شه و موافقت خودش و رو اعلام کرد، نمیدونست چقدره که توی این جاده ای پر از جنگل و کوه بودن ولی ابنو میدونست که ادمی نیست که زیاد از طبیعت خوشش بیاد!
زین نگاه خابالودش و به ستمر داد که انگار اونم دسته کمی از اون بچه نداشت، حیوون کمی به بدنش کش و قوص داد و از تیشرت لیام داخل شد تا به بدن گرم اون مرد بچسبه.
زین از جاش بلند شد و رفت عقب تا خودشو سرگرم کنه.
+کجا؟!بیا این جونور و از لباسم در بیار داره قلقلکم میده!!لیام غر زد و سعی کرد سامر و از لباسش در بیاره و اون جونور قرار نبود گیر بیوفته...
زین وسط ون ایستاد و به سقف خیره شد، دریچه ای مربعی بزرگ، همرنگ سقف اونجا قرار داشت، با فکری که به سرش زد لبخند زد و لبش پایینش رو با شیطنت گاز گرفت.چشمای براق شدش رو به لیام داد تا مطمعن شه حواسش نیست.
میز کوچیکی به زیر پنجره ی کناری ون چسبیده بود و کنارش نیمکتی به کوچیکی خودش بود، زین سریع و بی صدا روی میز رفت و اونجا ایستاد، اینطور قدش از سقف بیشتر شد و مجبور شد سرجاش به ایسته.
دستشو کشید و دریچه رو باز کرد و باد سردی وارد ماشین شد.+تو چیکار داری میکنی؟!
لیام بدون گرفتن نگاهش از جاده داد زد و زین سریع جواب داد
-هیچی!گفت و لبه های دریچه رو گرفت و ازش اویزون شد، مثل بارفیکس بود ولی سخت تر بود چون هیجای دذستی نبود که بخاد بگیرش.
+زین!لیام برگشت و نیم نگاهی بهش کرد
+برای خدا انقدر شیطنت نکن پسر!!!غر زد و زین فقط بیشتر زور زد تا خودش و بالا کشید.
باد شدیدی به صورتش میخورد و نفس کشیدن و کمی سخت میکرد، نمیتونست پلک بزنه و مژه های بلندش داشتن توی چشمش میرفتن، پسوشماشو بست و اخرین زورش و زد و از دریچه بیرون رفت.چهار دست و پا روی سقف لیز و خیس ون ایستاده بود و حتی نمیتونست چشماشو باز کنه، فکرکرده بود راحت میره و روی لبه ی دریچه میشینه و حالا فقط پشیمون بود و میخواست بیاد پایین!
صدای ضعیف لیام رو میشنید ولی باد اجازه نمیداد بفهمه دقیقا چی میگه.
سرعت ماشین و حس کرد که داره کمتر و کمتر میشه، خودشو محکم گرفت تا ماشین به ایسته.

YOU ARE READING
| 𝑪𝑾𝑻𝑪𝑯 | -[completed]
Fanfiction"CWTCH" فراتر از نوازش و آغوش. وقتی به کسی cwtch میدهید انگار به او یک «جای امن» داده اید. زین مالیک،پسری که به تمام رویاهای خوب و بدش رسید...البته تقریبا؛ )