(یه کا شدیممممم!!🎉🎉🎊🎊 اونم فقد با پنج تا پارت! عاشق همتونم❤️😍)
شات 4/7: وقتشه! (*_*)
در طی یک هفته وی ووشیان از شدت بی تحرکی تقریبا به مرز جنون رسیده بود، تمام مدت روی تخت دراز کشیده بود و اجازه تکان خوردن نداشت، تحمل چنین وضعیتی برای وی ووشیانِ پر تحرک و سرزنده از مرگ هم بدتر به نظر میرسید. هر چند در تمام هفته همسر و پسرش، جیانگ چنگ و جین لینگ در کنارش مانده بودند و به روش های مختلف سرگرمش میکردند ولی هیچ چیز مانع نق نق های وی ووشیان نمیشد:
+لان ژااااان! من آخرش از شدت کسالت روی همین تخت کپک میزنم! راه که نمیتونم برم، اجازه خوردن غذای تندم که ندارم، شراب لبخند امپراطورم که دیگه هیچی! خسته شدم بسکه مثل چوب خشک اینجا دراز کشیدم! یه کاری کن!
لان وانگجی قلم در دستش را کنار گذاشت و روی تخت نشست:
_چیکار کنم وی یینگ؟
وی ووشیان دستش را به یقه لباس لان وانگجی گرفت و او را به سمت خود کشید، نیشخند خبیثانه ای روی صورتش بود:
+منو!!
(خودتون بگیرید قضیه رو دگ :> )نوک گوش های لان وانگجی سرخ شد:
_بی حیا!
وی ووشیان قهقهه زد:
+خب خودت پرسیدی! بعدم ما خیلی وقته انجامش ندادیم، یادت رفته؟ هر روز یع- مممم...
لان وانگجی به او اجازه حرافی بیشتر نداد و دهانش را با بوسه ای بست. وی ووشیان دستانش را دور گردن لان وانگجی حلقه کرد و قصد پیشروی داشت که با حرکت همسرش متوقف شد:
_نه وی یینگ.. برای خودت و بچه خطر داره.
با شنیدن جمله لان وانگجی، وی ووشیان سکوت کرد و با نگاه تیره ای به ملافه ها خیره شد، این درست بود که لان وانگجی بعد از شنیدن خبر بارداری اش با تمام توان و وجودش از او مراقبت کرده بود ولی همین که چیزی در این باره نگفته بود و مستقیما او را برای کار غیر مسئولانه اش سرزنش نکرده بود بیشتر از هر چیزی آزارش میداد. او بدون مشورت با لان وانگجی دست به چنین عملی زده بود و همسر عزیزش مثل همیشه بدون اینکه چیزی بگوید یا سرزنشش کند از او حمایت کرده بود ولی در تمام مدت از برقراری رابطه خودداری کرده بود و همین باعث میشد وی ووشیان حس سرخوردگی و پس زده شدن داشته باشد و از اینکه با احساساتش تصمیم گرفته و چنین عملی انجام داده بود احساس ناراحتی و عذاب وجدان کند.
لان وانگجی با دیدن سکوت غیر معمول و چشم های بی فروغ وی ووشیان کمی نگران شد:
_وی یینگ؟
وی ووشیان آرام زمزمه کرد:
+ببخشید لان ژان..
و خود را در آغوش همسرش مچاله کرد. لان وانگجی گیج از رفتار همسر کوچکش منتظر ماند تا ادامه دهد:

YOU ARE READING
♪Wangxian♪♥گرمای آغوشت♥
Fanfictionاین داستان پایانیه به ناول جذاب استاد تعالیم شیطانی (مودائوزوشی) پایانی برای چیزهایی که نویسنده بهمون نداد و مشتاقانه منتظرش بودیم(′: داستانی برای اینکه بیشتر از عشق و محبت لان وانگجی به وی ووشیان لذت ببریم و صافت بشیم ماجراهای زیبای وانگشیان رو با...