After Story

8K 1.2K 197
                                    

"با تکون خوردن شدید ماشین، جونگ کوک وحشت زده از خواب پرید و سریع به اطراف نگاه کرد. کمربندشو بسته بود و به همین دلیل فقط تکون شدید ماشین رو حس کرده بود ولی ایربگ راننده باز شده بود و به نظر بیهوش شده بود.
پدرش کنار دستش سرش به شیشه کوبیده شده بود و اون هم به نظر بیهوش می اومد.

- اوه خدا... پدر؟

با عجله تلفنشو بیرون آورد تا با آمبولانس تماس بگیره ولی با دیدن دودی از شیشه جلوی ماشین، وحشت زده کمربندشو باز کرد و از ماشین خارج شد.
با عجله به سمت ماشین جلوییشون که چپ شده بود دوید و با دیدن باک سوراخ شده وحشت زده قدمی عقب رفت.

- خدایا...

سریع و هول کرده تلفنشو به دست گرفت تا با پلیس و آمبولانس تماس بگیره که صدای در رو از سمت دیگه شنید و پدرش رو دید که از ماشین پیاده شد. از سرش خون جاری شده بود ولی به نظر می تونست راه بره.
به سمت صندلی راننده رفت و با خشونت سمت جونگ کوک داد زد:

- باید بریم جونگ کوک. بیا اینجا.

و راننده بیهوص رو از صندلی راننده بیرون کشید و روی صندلی عقب پرتاب کرد.
جونگ کوک خشک شده به ماشینی که کمی دیگه منفجر می شد خیره شد:

- و...ولی...

- جئون جونگ کوک لعنتی! بیا اینجا!

پدرش سرش داد کشید ولی جونگ کوک جراتشو جمع کرد و به سمت ماشین دوید و اولین کسی که دید رو بیرون کشید‌. در صندلی عقب کنده شده بود و به همین خاطر خیلی سریع بدن زخمی تهیونگ رو از ماشین بیرون کشید و به سمت عقب دوید.

آقای جئون با دیدن این کار جونگ کوک زیرلب فحشی داد و سوار ماشین شد و بی توجه به جونگ کوک، دنده عقب گرفت و با سرعت دور شد.
جونگ کوک بدن تهیونگ رو روی آسفالت رها کرد و وقتی خواست دوباره به سمت ماشین بره، ماشین با صدای مهیبی منفجر شد و باعث شد حتی جونگ کوک هم با فشار به عقب پرت بشه و روی زمین بیفته.
ناله آرومی کرد و به سختی نیم خیز شد.

ماشین در حال سوختن بود و... پدر و مادر تهیونگ توش بودند‌.
نگاه ترسیده اش رو از چهره نوجوون کنارش گرفت و با سرعت و دستایی لرزون شماره آمبولانس رو گرفت:

- ا..الو؟ من به یه آمبولانس نیاز دارم‌... ما با... یعنی... یکی اینجا به آمبولانس نیاز داره."

غرق در عرق از خواب پرید و آروم نفس نفس زد.
خاطره اون شب دوباره براش تکرار شده بود. با نفسی سنگین شده به تهیونگی که برهنه توی آغوشش خوابیده بود نگاه کرد و نفسش کمی آروم گرفت.
تهیونگ نمی دونست ماشینی که با ماشینشون تصادف کرده ماشین پدر جونگ کوک بوده...

و هیچ وقت قرار نبود بفهمه.
جونگ کوک خودش شخصاً از این موضوع مطمئن می شد.
با اطمینان بدن تهیونگ رو محکم به خودش فشرد و عطر تهیونگ رو نفس کشید‌. آره.
اون هرگز قرار نبود بفهمه.
هرگز.

-پایان-

𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐃𝐨𝐥𝐥 | KOOKVWhere stories live. Discover now