تهیونگ با شنیدن این حرف راضی شد و نگاهشو از جونگ کوک گرفت.
پروازشون از سئول تا برلین چهارده ساعت طول می کشید و اون دو بیشتر اون ساعت ها رو به تحلیل کردن اوضاع پرداختند.- چرا فکر می کنی ایوان اونجاست؟
- یه مردی هست. پروفسور لوییس. اون و ایوان سال هاست با هم دوستن ولی هم رو ملاقات نمی کردن. یه جور پروتکل امنیتی بود، چون اینترپل بخاطر یه سری مسائل حواسش به لوییس بود. من راجبش نمی دونستم و یه روز توی مستی ایوان برام تعریف کرد... بعدا ازم خواست تا اینو یه راز نگه دارم و در نتیجه به جز ما سه تا کسی نمی دونه. اول مطمئن نبودم ایوان رفته پیش اون، ولی وقتی برای نجات تو به آزمایشگاه عمارت اومدیم، دعوتنامه ای پیدا کردم. حدس می زنم جیمین فکر کرده یه دعوتنامه ساده به یه مهمونی سرشناس هاست، ولی در اصل این مهمونی یه سیگنال برای من بود... لوییس و ایوان می خوان من توی شلوغی و جمعیت مهمانی به اونجا برم تا توجهی جلب نشه.
تهیونگ با گیجی دستی به پیشونیش کشید:
- ولی اگه ایوان داره اینقدر همکاری می کنه... به این معنی نیست که کار خودش نیست؟
جونگ کوک آروم سر تکون داد.
- اگه این طور باشه، پس کی می تونسته این کارو کنه؟
جونگ کوک نفس عمیقی کشید:
- مکالمه اون روزم با ایوان کوتاه بود، ولی ازش خواستم تا دوربین های امنیتی رو چک کنه. تنها راهش اینه که یکی یواشکی وارد آزمایشگاهش شده باشه. و از اونجایی که الان مهمونی راه انداختن و اینقدر اصرار دارن من برم اونجا، حدس می زنم یه چیزایی پیدا کرده... شاید می دونه کار کیه.
- امیدوارم.
::::::::
Tae's Pov
پرواز طاقت فرسا بود. با این که بیشترشو خوابیدم، ولی تحمل اون همه ساعت عذاب آور بود.
راه رفتنم بهتر شده بود ولی هنوزم وقتی داشتیم فرودگاه رو ترک می کردیم دستمو دور بازوی جونگ کوک حلقه کرده و به کمک اون حرکت می کردم.هوای برلین تو اکتبر زیاد سرد نبود و با این حال من لباس های بافتنی کلفتی پوشیده بودم تا ماهیچه ها و عضلاتم رو گرم نگه دارم.
جونگ کوک کت مشکی بلندی، به همراه کلاه بافتنی مشکی و ماسک سیاهی پوشیده بود که حقیقتاً خیلی جذابش می کرد.
وقتی جلوی فرودگاه ایستادیم دستشو برای تاکسی ای دراز کرد و من با ابروی بالا رفته گفتم:- حتما برای یکی مثل تو که تمام عمرت توی پول غوطه ور بودی سخته با تاکسی این ور و اون ور بری.
فکر کردم بهش بربخوره ولی در حالی که صندوق تاکسی رو باز می کرد تا وسایلمون رو توش بذاره تایید کرد:
- آره، ولی می تونم زنده بمونم. سوار شو.
و در رو برام باز کرد. بعد از این که هردو سوار شدیم، جونگ کوک رو به راننده تاکسی به آلمانی گفت:

YOU ARE READING
𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐃𝐨𝐥𝐥 | KOOKV
Fanfiction[Completed] با اطمینان بدن تهیونگ رو محکم به خودش فشرد و عطر تنشو رو نفس کشید. نباید می ذاشت تهیونگ رازشو بفهمه و ترکش کنه. آره. این هرگز قرار نبود بفهمه. هرگز. 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣, 𝐾𝑜𝑜𝑚𝑖𝑛 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒🤍, 𝑆𝑚𝑢𝑡+𝟏𝟖🚫...