Eight | Albino Fox Is...

468 129 196
                                    

᯽ᴛᴏ ᴍɪɢʜᴛ ʟɪᴋᴇ ʟɪsᴛᴇɴ ᴛᴏ: ʟɪʟɪᴛʜ ʙʏ ᴘᴇᴛᴇʀ ɢᴜɴᴅʀʏ

خیلی جادوییه، و بهم اعتماد کنید... این پارت رو فقط باید با اهنگ گوش داد تا بهتر جا بخورید و شوکه بشید

᯽ʟɪᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ

«روباه زال هست...»

•᯽❀᯽•


زین به طرف اتاقی میرفت که قبلا بِر رو ملاقات کرده بود. بعد دو سه روز ندیدن پسرش دل تنگی بهش فشار اورد تا برگرده.

بعد از شبی که تو بازداشتگاه گذروند، از اومدن خودداری میکرد تا حال بدش، حال بِر رو بدتر نکنه.

ولی احساسات پدرانش بیشتر روش تسلط داشت و مجبورش کرد برگرده. تو راه خودش بود که خانم اسکات دیدش و صداش کرد.

خانم: آقای مالیک

زین که دید اسکات داره سمتش میره متوقف شد. زن لبخند گرمی زده بود و مثل همیشه با روی باز برخورد کرد.

خانم: میری پیش بِر ؟

زین اروم سرش رو بالا پایین کرد.

زین، بله خانم

زن با ابرو به در دیگه ایی اشاره کرد.

خانم: پس برو تو زمین بازی

زین: اونجاست؟

خانم: به زور فرستادمش بیرون. همش تو اتاقش ناراحت میشست. گفتم بره با بچه ها بازی کنه میدونم که چیزی فرق نمیکنه. یه گوشه وایساده زل زده به زمین. حتی بازی بقیه رو نگاه نمیکنه

زین چونش رو تو دستش گرفت.

زین: از وقتی بهش گفتم درگیر شدم، نیومدم. حتما از دستم ناراحته

خانم: مرگ‌ لیام غمگینش کرده. ولی درک میکنه

زین توی موهاش دست کشید.

زین: نمیدونم چیکار کنم

خانم: به نظرم اگر میتونی امروز ببرش بیرون. نمیگم شهربازی و پارک سینما چون عقلانی نیست، نمیشه. تو فضای سبز راه برید، حرف بزنید، یکم هواش عوض شه بچه، فشار بدی بهش وارد شد

برق چشم های زین نگاهش رو پر کرد. گوشه های لبش از تعجب به لبخند کشیده میشد.

زین: بهم اجازه میدید ببرمش بیرون؟

لبخند گرمی زد و شونه ی زین رو لمس کرد.

خانم: چرا که نه؛ تا چند وقت دیگه تو میشی پدر قانونیش. از الان میتونی ببریش بیرون

زین شادی ایی هرچند کوچیک ولی امید بخش بدست آورد. بچه بهونه بود که خودش هم یکم تفریح کنه، اونم با کسی که انقدر دوسش داره.

Alcohol Smell And Blood TraceWhere stories live. Discover now