Meet me in the hallway - harrystyles
مثل همیشه تو بک استیج نشسته بود و سیگارش و میکشید ، بعضی اوقات هم به شرکت کننده ها امید میداد و کسایی رو که استرس داشتن واسه اجرا رو بغل میکرد ، براشون حرفای های آرامش بخش میزد و باهاشون شوخی میکرد..حمایت گر بودن لویی ینی از هزاران بهترین خصلت خوبش بود!
گوشیش رو باز کرد تا تو فضای مجازی چرخی بزنه که تا وقتی برنامه شروع میشه وقتشو هدر نداده باشه..هرچند اینم هدر دادن وقت بود ولی خب بهتر از قهوه خوردن تو اتاق سایمون و سر و کله زدن باهاش سر موضوعات مختلف بود!
تا خواست یکم توی اکسپلور بچرخه شاهد چندتا پی ام از طرف زین شد ، البته تا اینجاش نرمال بود ولی خب اون همیشه با لویی فیس تایم میکرد یا حداقل زنگ میزد و کم پیش میومد پی ام بده..و از اونجایی که لویی رفیقشو خیلی خوب میشناخت، فهمید موضوع درباره ی چیزیه که حتی زین مالیک! رک ترین آدمی که لویی میشناسه نمیتونه مستقیماً به زبون بیارتش!
Zed:داداش دقیقا تو اون کلاب چه گوهی خوردی؟
Zed:ی سری به تیتر اخبار بزن،همین الان
Zed:کجایی؟؟
Zed: داری نگرانم میکنی لو
Zed: send a photo
Zed: send a photo
Zed: send a photo
وقتی چشمش به کلمه ی کلاب خورد تا ته ماجرا رو فهمید..و وقتی اسکرین شاتی که زین براش فرستاده بود و دید حس کرد داره گرمای زمین کم کم ذوبش میکنه..
"لویی تاملینسون، یکی از خواننده های موفق و البته از داوران مسابقه ی استعدادیابیِ اکس فکتور انگلستان درحال بوسیدن پسر ناشناس!"" لویی تاملینسون تا به حال درباره ی گرایشش حرفی نزده و جالب تر این است که او دوست دختر و یک پسر ۲ ساله دارد!"
"لویی تاملینسون این شایعه را نه تایید و نه تکذیب کرده!"
"آیا لویی تاملینسون یک خیانتکار است؟"
همینطور غرق خوندن تیتر اخبار بود و متوجه تموم شدن سیگارش و سوختن دستش نبود.
+ آقای تاملی- ببخشید. آقای لویی..سایمون کارتون داره و گفت سریع به اتاقش بیاین..گفتن..خیلی..خیلی..سریع!
بعله!درست چیزی که حدس زدنش اونقدرم سخت نبود داشت اتفاق میوفتاد! ی دعوای فوق العاده ، داد و بیداد ، تحقیر ، دو برابر شدنِ شدت سیگار کشیدناش و البته حاضر شدن جلوی دوربین برنامه ی اکس فکتور با ی سردرد خیلی عالی و لبخندای زورکی!
از سوزش انگشتش هیسی کشید و اونو سمت دهنش برد و مکش زد تا از دردش کم کنه و با آروم ترین و خونسرد ترین حالت ممکن قدماشو سمت اتاق سایمون برداشت..درواقع دیدن قیافه ی عصبانی سایمون جزو عادی ترین ها بود و حتی خندهدار ترین!
YOU ARE READING
Sweet dreams [L.S] & [Z.M]
Fanfiction-فکر میکنی نمیتونستم بعدِ اون شب ولت کنم و وانمود کنم نشناختمت؟تو به من گره خوردی هری! مثلِ..مثلِ گره ی موهای موج دار و بلندی که داشتی.. +هری ای که تو میگی خیلی وقته نابود شده..این پسرِ روبروی تو فقط ی جسمِ خالی از روحه.. و این آخرین چیزی بود که بی...