My Plane

415 60 26
                                    


Part 21
Writer pov
جیمین نفس عمیقی کشید و شروع کرد:میدونی راوا من خیلی فکر کردم و فهمیدم که باید چیکار کنم
راوا شگفت زده شد و گفت:چیکار؟؟؟
جیمین نفس عمیقی کشید و گفت:تسلیم میشم!!!!!
راوا برای لحظه ای ساکت شد و بعد داد زد:چی؟؟؟
جیمین با ارامش و جدیت جرفش و تکرار کرد:تسلیم میشم
_جیمین شی تو نباید این کار و کنیی.
پسرک 23 ساله سعی در اروم کردن راوا داشت
+راوا اروم باش منو ببین,من کاملا راضیم
_جیمین اون تورو میکشههه
+پوففف راوا قرار نیست من بمیرم,قرارم نیست خیلی یهویی برم بهش بگم که سلام جناب من تسلیم میشم,من براش نقشه دارم
مرد نگران که اروم تر شده بود گفت: چی؟
جیمین لبخندی زد و نقشه رو بازگو کرد
و این چشمای راوا بود که هر لحظه از شدت تعجب بزرگ تر میشد!
_ت..تو میخوای
راوا با وحشت گفت و جیمین با اطمینان سرش و به معنی تایید تکون داد
مرد نفسی کشید تا اروم باشه و بعد از ده ثانیه گفت:باشه...کمکت میکنم
جیمین جیغی از روی خوشحالی کشید و راوا و بغل کرد
+ممنووووون,ممنونننننن
راوا متعجب از اینکه جیمین جدی چند دقیقه پیش مثل یه دختر نوجون ذوق زده شده
جیمین سریع از راوا فاصله گرفت و دوباره سعی کرد جدی باشه ولی فقط باعث شده بود خنده دار بشه و با همون قیافه رفت به اتاقش
راوا تکخندی کرد و به مطالعه ادامه داد ولی عمیقا برای جیمین نگران بود
.
.
.
همه تو پذیرایی نشسته بودن ,درست مثل وقتی که جیمین زندانیشون بود با تفاوت اینکه ایندفعه جونگکوک توی جمع بود
شوگا سکوت رو شکست و با بیحسی همیشگیش پرشید:صورتت چیشده جونگکوک
جونگکوک فقط پوزخندی زد و چیزی نگفت
تهیونگ با بدنی که هنوزم ضعیف بود به سمت اعضا نگاه کرد و گفت:بچه ها نیومدیم باهم بجنگیم باید نقشه ای بکشیم نقشه ای برای......
_برای چی وی؟
تهیونگ از ترس صدایی که شنیده بود نفسش و حبس کرد بقیه پسرا هم همچین حال و روز خوبی نداشتن
جاناتان به جمع نزدیک شد و موهای تهیونگ و توی مشتش گرفت و صورتشو به صورت خودش نزدیک کرد و داد زد:دوباره میخواین فرار کنید؟
جونگکوک که از دیدن جاناتان همچین شکه هم نشده بود با عصبانیت بلند شد و جاناتان رو هول داد جوری که باعث شد جند قدم عقب بره و مو های تهیونگ رو ول کنه
همه با تعجب و شگفت زدگی به جونگکوک نگاه میکردن البته بجز جاناتانی که از عصبانیت قرمز شده بود
جونگکوک همونطور که دست جاناتان و گرفته بود و به عقب هولش میداد داد زد
_دیگه هیچوقت با اون چشمای هرزه ات به برادرام و یین نگاه نمیکنی فهمیدی؟
جاناتان سعی کرد جونگکوک و عقب بزنه ولی جونگکوک درست شبیه به یه ربات شده بود
_فهمیدی لعنتی؟
تهیونگ که تازه به خودش اومده بود به شوگا اشاره ای کرد و شوگا هم به جی هوپ اشاره کرد و به همین ترتیب جی هوپ به جین و جین هم به نامجون
و در نهایت همشون باهم بلند شدن و به سمت جاناتان رفتن.
شاید کمی ترس داشتن ولی سعی کردن کنارش بزارن باید به جاناتان نشون میداد چه قدرتی دارن
همه دور جاناتان جمع شدن و دایره ای ساختن و جاناتان وسط این دایره بود
جونگکوک عصبی یقه جاناتان و گرفت
شاید عجیب بنظر بیاد ولی از جونگکوک عصبانی پرتو هایی از تاریکی بلند میشد
نکته:تاریکی بد نیست
پرتو هایی که تمام جمع رو ترسونده بود حتی مردی که چندین سال بود که جونگکوک رو میشناخت ولی تو این 21 سال حتی یکبارم جونگکوک و اینجوری ندیده بود
جاناتان توان حرف زدن نداشت برای اولین بار ترسیده بود و اونم از پسری که شبا تو تختش میخوابید
مرد سعی کرد جدی بنظر برسه ولی جونگکوک ترس و از عماق وجودش دیده بود
_از چیزی میترسی شیطان!
این صدای یونگی بود,شوگا نه...اون یونگی بود,مین یونگی و این معنی ازادی برای یونگی داشت.
اون تونسته بود روحش و از زیر قفل و زنجیر های اون شیطان رها کنه و این حس معرکه ای داشت
حسی شبیه به پرواز روی ابرها
ولی این حس فقط برای یونگی نبود بلکه نامجون,جین,هوسوک,تهیونگ وجونگکوکم حسش میکردن
جاناتان متعحب از حرف یونگی به سمتش برگشت ولی خیلی زود جونگکوک یقه اش و گرفت
_مگه نگفتم چشمای هرزه ات روی برادرام نباشه اشغال
جاناتان میخواست جونگکوک رو هول بده ولی یانگ خیلی قوی تر از شیطانی مثل جاناتانه!
جاناتان از عصبانیت پر شده بود دادی کشید
_از جلوم برو کنار جئون!
جونگکوک در کمال ناباوری با پوزخندی به مرد نگاه کرد
+مجبورم کن شیطان!
شیطان به ابلیس هایی که بعید میدونست هنوزم ابلیس باشن نگاه کرد
-چیزی شده شیطان؟
این صدای نامجون بود
شیطان با عصبانیت دستاش و مشت کرد
داشت به حالت اصلیش برمیگشت
اون داشت به یه شیطان تبدیل میشد
چیزی که بود
اما هفت ترول نترسیدند حتی ذره ای...
ولی شاید باید میترسیدن!

Last Angel (Rule s1)Where stories live. Discover now