چشمای درشتش تا حد ممکن گرد شده بودند و خیلی ناگهانی، تصویری جلوی چشماش شکل گرفت.
به اندازه یه خاطره دور بلوری و ناواضح بود ولی شباهت بی اندازه ای به صحنه مقابلش داشت، جونگ کوک با چشمای بسته لباشو با عطش می بوسید... نور های آبی که روی چهره هاشون سایه انداخته بود... بوی سیگار...
تهیونگ با یکه خوردگی عقب کشید و ساندویچ از دستش افتاد. خیره به چهره آروم جونگ کوک، با گیجی تمام نالید:- وات د فاک؟!
جونگ کوک نفسشو آروم رها کرد و مستقیم گفت:
- من استاکرتم.
شوکه خودمو کمی عقب کشیدم:
- ببخشید؟
کلمه از دهانم بیرون رفت و من با بدنی خشک و هنگ کرده، در حالی که حوله روی شونه ام افتاده بود بهش خیره شدم. جونگ کوک با خونسردی نقل قول کرد:
- "می خوام بدونم کسی که روز تا شب آمار منو داره وگاه و بیگاه بهم زنگ می زنه و اگه جواب ندم ازم عصبانی می شه کیه". الان دارم بهت میگم.
حالا، ازتون می خوام تصور کنین. استاد جذاب و نابغه تون که شما خیلی سطحی می شناختین و بعد راهتون به طرز وحشتناکی باهاش گره می خوره و باهم به یه ویلا توی جنگل فرار می کنین تا از دست یه اندروید شیطانی در امان باشین، بهتون می گه استاکریه که تقریبا دو ساله دنبالتون بوده. دیوونه کننده است نه؟
وحشت زده می شین، دهانتون باز می مونه و شوک دراماتیکی رو تجربه می کنین.
من هم انتظار همین رو داشتم، ولی همین که حرفشو شنیدم، به طرز مسخره ای با عقل جور در می اومد! انگار که حتی انتظار داشتم بشنومش!
می خواستم شوکه شم، ولی نمی تونستم. سنگ روی یخ شده بودم و فقط با گیجی به جونگ کوک نگاه می کردم. در نهایت یه کلمه بیشتر از دهانم بیرون نیومد:- هاه.
بعد شروع به زیر سوال بردن همه چیز در کمتر از یک ثانیه کردم. چرا؟ چطور؟ کِی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟
تنها چیزی که نمی تونستم مغزمو دورش بپیچم همین چرا بود. انگار که بقیه اش خیلی منطقی بود و همین داشت دیوونه ام می کرد... حس می کردم دارم یه چیزی که می دونم رو از قلم ميندازم، ولی هیچ ایده ای نداشتم چی. یه فضای سفید گنده توی سرم ایجاد شده بود که نه بهم اجازه شوکه شدن می داد نه داد زدن.
- چرا؟
بالاخره تونستم زبونم رو تکون بدم و بپرسم. متوجه شدم چشمامو به میز قهوه خوری دوختم پس بعد از پرسیدن سوالم دوباره نگاهمو به چهره اش دوختم. حال اون هم به اندازه خودم عجیب غریب بود ولی مضطرب به نظر نمی رسید. لباشو تر کرد و توضیح داد:
- هشت سال پیش... وقتی پدر و مادرت تصادف کردن... من اولین شاهد توی صحنه بودم و کسی که تو رو از ماشین کشید بیرون... قبل از اینکه منفجر بشه.

YOU ARE READING
𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐃𝐨𝐥𝐥 | KOOKV
Fanfiction[Completed] با اطمینان بدن تهیونگ رو محکم به خودش فشرد و عطر تنشو رو نفس کشید. نباید می ذاشت تهیونگ رازشو بفهمه و ترکش کنه. آره. این هرگز قرار نبود بفهمه. هرگز. 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝐾𝑜𝑜𝑘𝑣, 𝐾𝑜𝑜𝑚𝑖𝑛 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒🤍, 𝑆𝑚𝑢𝑡+𝟏𝟖🚫...