🤖Part 4🤖

7.5K 1.3K 196
                                    

Writer's Pov

وقتی جلوی آدرسی که تهیونگ یه جایی بین راه نامعلوم داده بود متوقف شدند، جونگ کوک با سردی که از درون و بیرون حس می کرد دستشو از بین انگشتای ترسیده و لرزون تهیونگ که محکم گرفته بودنش بیرون کشید و پیاده شد.

بارون بند اومده بود و ابر های خاکستری کم کم داشتند آسمون رو ترک می کردند. تاکسی رفت و تهیونگ درحالی که با چهره ای در هم به بازوش چنگ زده بود با قدم های سست خودشو به در خونه ویلایی نقلی رسوند و از توی جیبش دسته کلیدی بیرون کشید.

قطرات خون از زیر آستینش راهشونو به بیرون پیدا کرده بودند و وقتی سعی کرد با دست لرزونش کلید رو توی قفل در فرو کنه قطرات درشت و سرخ خون روی زمین می ریختند.

جونگ کوک عصبی کلید ها رو از دستش گرفت و خودش در رو باز کرد و تقریبا تهیونگ رو داخل هل داد‌.

- جعبه کمک های اولیه کجاست؟

و در رو کوبید. تهیونگ با قدم های کوتاه خودشو به کاناپه خاکی رنگ رسوند و در حالی که روش ولو می شد با سرش به دری روی دیوار مقابل اشاره کرد:

- توی آشپزخونه، بالای کابینت ها.

جونگ کوک بی حرف درحالی که آستین های پیراهن سفید تمیزش رو تا می زد به سمت آشپزخونه رفت و لحظه ای بعد با کیف کمک های اولیه برگشت.
مقابل تهیونگ روی میز قهوه خوری چوبی نشست و کیف قرمز رنگ رو باز کرد.

- لباستو دربیار.

جونگ کوک با سردی گفت و تهیونگ با این که درد داشت هم بی حرف کت جینشو در آورد. وقتی دستشو به سمت دکمه های پیراهن چهارخونه اش برد از درد ناله ای کرد و سرشو به عقب هل داد. جونگ کوک بی حرف انگشتاشو به سمت دکمه ها برد و خیلی سریع و با احتیاط پیراهن رو از تن تهیونگ خارج کرد و اون طرف تر روی مبل انداخت.

پوست روشن و بالاتنه تهیونگ بخاطر لباسای خیسش نم داشت و سینه اش با درد و نفس های کوتاهش تند تند بالا و پایین می شد.
جونگ کوک با احتیاط بازوشو بررسی کرد و درحالی که ضدعفونی کننده رو روی پنبه می ریخت هشدار داد:

- این قراره درد بگیره.

توی جعبه کمک های اولیه نخ و سوزن بخیه وجود داشت ولی هیچ داروی بی حسی و مسکنی وجود نداشت پس تنها چاره تهیونگ تحمل کردنش بود.
جونگ کوک پنبه رو با پنس بلند کرد و خیلی آروم مشغول ضدعفونی کردن زخم تهیونگ شد که باعث بالا گرفتن فریاد تهیونگ و ریزش قطرات اشک از چشماش شد.

خود جونگ کوک هم چندان حال خوبی نداشت، انگشت شکسته دست چپش می لرزید و درد از حال معمول هم عصبی ترش کرده بود، حالا هم که تهیونگ رو توی این وضع می دید... وضعی که تقصیر اون بود!
پنبه رو پایین آورد و مصرانه پرسید:

- هیچ مسکنی توی خونه نداری؟ زخمت به بخیه نیاز داره و فکر نکنم تو طاقتشو داشته باشی بچه.

𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐃𝐨𝐥𝐥 | KOOKVWhere stories live. Discover now