🤖Part 2🤖

8.9K 1.4K 407
                                    

::::::::

Tae's pov

توی کافه همیشگی، دور میز سفید گوشه سالن کنار پنجره نه چندان تمیز نشسته بودیم. برعکس همیشه که صدای شنیدن برخورد قطرات آروم بارون به شیشه و بوی شیرینی و وانیل توی هوا حالمو خوب می کرد، این دفعه فقط بیشتر اعصابمو خرد کرد.
با کلافگی لپتاپ رو بستم و سرم رو روی میز گذاشتم:

- اه لعنتی چرا نمره هارو وارد نمی کنن دیگه؟ می خوام تعطیلات لعنتیم رو شروع کنم.

نامجون درحالی که سرشو روی شونه هوبی خم کرده بود تا به ویدئویی که داشت نشونش می داد با دقت نگاه کنه هومی کشید و گفت:

- استاد باک که امروز از سفر برگشت وارد می کنه، از اونورم شنیدم استاد جئون چند روزه نرفته دانشگاه، واسه همین نمره ها رو وارد نکرده. خبر هم نداده‌‌ نمیاد.

هوبی متعجب نگاهش کرد و درحالی که شیک شکلاتش رو از روی میز برمی داشت خندید:

- تو چطور اینقدر آمار دقیق داری نامی؟

- دیگه دیگه، منو دست کم گرفتی؟

توجهی به لاس زدن های دوستای احمقم نکردم و هومی کشیدم. برعکس سه سال گذشته که هر سال ترم تابستونه برداشته بودگ امسال برای سال چهارمش قصد داشتم یکم وقتمو برای خودم آزاد کنه و چند وقتی دانشگاه نرم. البته واقعا هم همش راجب تفریح نبود، از طرفی هم می خواستم چند تا کار پاره وقت دیگه هم گیر بیارم و برای یه مدت پول پس انداز کنم. واقعا بهش نیاز نداشتم ولی خب ترجیح می دادم الان جمع کنم و سال دیگه بیشتر روی درسام تمرکز کنم و زیاد کار نکنم.

ولی خب الان با غیب شدن استاد جئون عزیز همه نقشه هام گویا خراب شده بودن. اه لعنت بهش.
ناله دیگه ای کردم و خواستم دوباره سرمو روی میز بذارم ولی گارسون با سفارش دومم اومد و باعث شد بخاطر نگاه های چپ چپش درست سرجام بشینم.

درحالی که با قاشق کمی از بستنی وانیلی رو به روم برمی داشتم به هیستوری خالی تماس هام نگاه کردم و ناخواسته کمی لبمو به رسم عادت همیشگی موقع کنجکاوی بیرون دادم. چرا اون دیگه بهم زنگ نمی زد؟ نکنه اتفاقی براش افتاده بود؟

سریع سرمو تکون دادم تا این افکار مزخرف نگرانی از سرم برن. همون بهتر که نبودش! به قول پدر بزرگم، "از ما دور باشه، به خدا نزدیک باشه!". والا!
خواستم تلفنمو قفل کنم که با ظاهر شدن پیامی بالای صفحه، متعجب بازش کردم‌. اول فکر کردم از سمت اون استاکر لعنتیه، ولی بعد دیدم که شماره مشخصه و اون هیچ وقت با شماره مشخصی به من زنگ و پیام نمی زد.

"سلام آقای کیم، جئون جونگ کوک هستم. باید راجب یه چیزی باهاتون صحبت کنم، لطفا دو ساعت دیگه من رو توی آدرسی که براتون می فرستم ببینین."

با خوندن پیام چشمام درشت شده بود. لحظه ای بعد پیام حاوی آدرس رو دریافت کردم. وات د فاک؟ استاد جئون می خواست منو ببینه؟ ولی چرا؟
آدرسی که فرستاده بود توی گانگنام بود و از جایی که من بودم حداقل یک ساعت و نیم راه بود و این تازه در صورتی بود که بتونم یه تاکسی سریع گیر بیارم و ترافیک هم خیلی زیاد نباشه!

𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐃𝐨𝐥𝐥 | KOOKVWhere stories live. Discover now