"برای تصور بهتر اول عکس های پایین رو چک کنید.
.
.
.-11:45am-venice-
حرکت نرم انگشتایی رو لای موهاش،صدای آب و صدای همهمه ی مردم توی قایق و...و...صدای مرغای دریایی...
تونست بوی آب و رطوبت هوارو رو از بین ادکلن خنکی که میدونست برای لیامه تشخیص بده.
مژه های تیره رنگش کمی لرزیدن و پلکاش باز شد، تصاویر واضح تر و واضح تر میشدن.
هوای مرطوب و سنگین اطرافش رو عمیق توی ریه هاش داد و از شونه ی لیام که بهش تکیه زده بود بلند شد.
اطراف و گیج و با اخم نگاه میکرد و سعی میکرد تحلیل کنه اطرافش چه خبره...
توی یه کشتی بود و سمت چپش لیام کنارش نشسته بود و رو به روش بقیه ی مردم روی صندلیاشون نشسته بودن که افراد زیادی نبودن...
سمت راستش پنجره ی نسبتا کوچیکی بود که دیدش تمامن آب بود و خیلی دور تر میشد یسری ساختمون و دید.
-هنوز نرسیدیم؟!
چیزی که توی ذهنش بود و با صدای گرفتش پرسید و لیام لبخندی بهش زد و انگار اون زیادی انرژی داشت.
+الان ونیزیم بیبی ، داریم میریم هتلمون...یادت نیست وقتی سوار کشتی شدیم؟!
زین دوباره اطراف و نگاه کرد و حالا تصویرای محوی رو یادش میومد وقتی که لیام توی خواب و بیداری اونو سوار کشتی کرده بود و دوباره اینجا خوابش برده بود.
اخمی کرد و دوباره توی بغل لیام لم داد و خودشو جمع کرد،کمی حالت تهوع داشت و دلش نمیخواست چشمش به آب بیوفته.
لیام خم شد و سرشو نزدیک زین برد و با انگشت اشارش به رو به روشون،پنجره ی بزرگی که جلوی کشتی سربسته بود،اشاره کرد.
+اونجارو میبینی؟!ساختمون بزرگه!داریم میریم اونجا.
زین با بیخیالی به ساختمون مجلل و بزرگی که داشتن بهش نزدیک میشدن نگاه کرد و بعد چشمهاشو بست.
کشتی زیاد تکون نمیخورد ولی زین هر لحظه بیشتر احساس سنگینی توی معده و ریه هاش میکرد.
اسمون پر از ابرای تیره بود ولی بارونی نمیومد...
سعی کرد یکم بیشتر بخوابه تا حالش بدتر از این نشه
چشمهاش و روی هم گذاشت و بازوی لیام رو که دورش حلقه شد و انگشتاش که به جای قبلیشون برگشتن اروم نوازش شقیقه اش رو ادامه دادن و حس کرد.
چشم هاش کم کم گرم تر و گرم تر شدن و صداهای اطرافش کمتر و کمتر و چند دقیقه نگذشته بود که با فکر کردن به تخت گرم و نرم خودش دوباره به خواب رفت.
نمیدونست چند دقیقه گذشته بود وقتی که صدای لیام رو خیلی نزدیک به خودش شنید.
+بیبی بیدارشو...باید پیاده شیم...

YOU ARE READING
| 𝑪𝑾𝑻𝑪𝑯 | -[completed]
Fanfiction"CWTCH" فراتر از نوازش و آغوش. وقتی به کسی cwtch میدهید انگار به او یک «جای امن» داده اید. زین مالیک،پسری که به تمام رویاهای خوب و بدش رسید...البته تقریبا؛ )