سلام.
بعضیهاتون من رو میشناسید، خیلیهاتون هم نه.
بههرحال، اینکه تصمیم گرفتید این بوک رو برای خوندن انتخاب کنید برام خیلی باارزشه و قبل از هرچیزی باید بگم اگر به امید اسمات بوک رو باز کردید، احتمالا دلخواهتون نیست.این اولین بوکیه از من که قراره به صورت پابلیش نوشته شه (و حذف نشه:) ) و خیلی نسبت بهش تعلل داشتم.
اما حالا اینجام و قرار نیست براتون شرط بذارم چون میدونم داستانی که مخاطب رو جذب کنه، خودش به اندازه ی کافی پربازدهست و نیازی نیست خواننده ها رو توی تنگنا قرار داد.
اما این دلیل نمیشه ووت ها و کامنتهاتون بهم انگیزه نده، به خصوص حالا که سر پابلیش کردنش خیلی با خودم کلنجار رفتم.
پس اگر دوستش داشتید و حس خوبی ازش گرفتین، خوشحال میشم اون حس رو به من هم منتقل کنید.
برنامه ی آپ منظم نیست اما پارت های اولیهاش نوشته شده و پشت هم آپ میشه، و از اونجایی که داستان توی ذهنم کامله نهایت سعیام رو می کنم که بین پارتها فاصله ی زیادی نیفته.
داستان کوتاه هستش.
دیگه سرتون رو درد نیارم ولی لازم میدونستم این چند نکته رو اولش بگم تا زیر هر پارت پرحرفی نکنم.
توی پارت بعد هم کست رو میذارم تا یکم با فضای داستان آشنا شید و تصورش براتون سادهتر باشه.
فعلا خداحافظ خوشگلا🌺🌸
~Ayren
YOU ARE READING
Sunday[L.S] [Completed]
Fanfiction"بهاران ز شوق زمزمه ی ارغوان عشق برایت، تمام شب دیده بر هم نخواهم گذاشت. تو ای سپیدار سرخ، تو ای معنای "بودن" میان شیون های آسمان، چه بگویم ز تو؟ ز این برهان خاموش، که چه وسعتی دارد این حجم از نبودن! و تو ای خورشید طلوع نکرده ی من، کجا ماندهای؟"