✎𝙿𝙰𝚁𝚃:9ᝰ

ابدأ من البداية
                                    

امپراطور پیر به گزارش هایی که جلوی میزش جمع شده بودن نگاهی انداخت.
وزیراعظم وسایر وزرا که در ردیف های مخصوص خودشون ایستاده بودن منتظرصدور حکم نهایی امپراطور گهگاهی توگوش همدیگه پچ پچه هایی میکردن حالا که اون پسربه گناهش اعتراف کرده تعلل امپراطور برای صدور حکم جایز نبود!
امپراطور تو خلا، تویه دنیای واهی گیر کرده بود،ازطرفی ازسمت وزرا به شدت تعهدفشار بود وازطرفی دیگه نمیتونست بیشترازاین قلب پسرش رو بشکنه چون ازعلاقه ی جونمیون ودوستی عمیقشون باکیونگسو خبرداشت!
اما گناهکار گناهکار بود.
وقتی اون پسر با زبون خودش به گناهش اعتراف کرده بود دیگه جایی برای شک وتردید کردن باقی نمیموند!
وزیراعظم به خودش جرئت داد تا این سوکت سرسام آور رو بشکنه!
_عالیجناب،امیدوارم که باقاطعیت باقاتل ملکه رفتارکنید! خانواده ی" دو " خائن هستن وجای هیچ بخششی براشون وجود نداره،باجدیت رفتارکنید تا درس عبرتی برای دیگران باشه...
وزیردیگه ای که ردای قرمز رنگی به تن داشت جلوتراومد:سرورم ماشنیدیم که همسرولیعهد باردارعه بااینکه اون زن فرزند ولیعهد رو تو شکم داره اما یه خائنه بعداز به دنیا اومدن فرزنده شاهزاده اون زن نباید زنده بمونه
وزیر دیگه به خودش جرئت داد:عالیجناب خانواده ی دو باید تبعید بشن واموالشون توسط خزانه قصر توقیف بشه
وصدای وزیر دیگه بلندشد
وزرایی که گستاخ بودن و به جای شخص امپراطور هرکدوم دستوری صادر میکردن!
وامپراطور حالا میدونست اینقدر ضعیف شده که حتی نمیتونه جلوی بسته شدن دهن اونا رو بگیره!!
شاید داشت سقوط میکرد واین ضعف خودعه سقوطش بود.
سروصدا بین وزرا شدت گرفته بود وهرکس حرفی میزد!
امپراطور باحال بد وتنی پرازخستگی داشت به کوهی از درخواستا که جلوی چشمش سد شده بودن نگاه میکرد،کاش به جای ملکه خودش مسموم میشد!
با بازشدن درهای تالار اصلی،صدای وزرا فروکش کرد وهمه باکنجکاوی سرشون رو برگردون تا شخصی که وارد تالار شده رو ببینن!
جونمیون باقدم های محکم،چشم های سرد وعاری ازاحساسش به سمت پدرش میرفت،بااینکه زیرچشماش گود افتاده بودن واین نشون میدادکه چندشبه گذشته رو نخوابیده اما نگاهش پراز استقامت وغرور خاصی بود،برق نگاهش بقیه رو میترسوند.
همه بادیدنش سرخم کردن،این پسراومده بودتاشخصا حکم پدرش رو باگوشهای خودش بشنوه!
پدرش سرش رو بلندکرد وباشرمندگی به پسرش خیره شد،شاید الان میتونست درک کنه درتمام این مدت پادشاه عادلی نبوده.
اخم کرد به هرحال برای محافظت از جونمیون مجبوربود چیزهایی رونادیده بگیره
_چرا اومدی اینجا؟
جونمیون جدی بود وخودش رو برای شنیدن هرحکمی آماده کرده بود:لطفا حکم نهایی رو بدون درنظرگرفتن کوچکترین عاطفه ای صادر کنیدسرورم ...حکم نهایی شما به من ثابت خواهد کرد سرزمینم تاچه حد در آستانه ی سقوط وفروپاشی قرار گرفته! ومن به عنوان پادشاه آینده بایداز چه کسانی دوری کنم
وزیراعظم نسبت به کنایه حرف جونمیون اخم کرد:عالیجناب منظورشما ازاین حرف چیه وقتی اون پسر بازبون خودش به گناهش اعتراف کرده!
جونمیون سرش رو برگردوندونگاه تندش رو به وزیر گستاخ داد:اعترافی که تعهدشکنجه ی اعضای خانواده اون پسربود!! واقعا به خودتون افتخارمیکنید که تونستید ازش اعتراف بگیرید؟
وزیراعظم نگاه طعنه داری به جونمیون انداخت:به هرحال هیچ کس نمیتونه به اون پسرکمک کنه حتی شماکه دوست چندین وچندسالش هستین بایدهشدار بدم که مخالفت شما باحکم نهایی امپراطور،آینده ی شمارو هم به خطرمیندازه سرورم!
جونمیون دستش رو مشت کرد،ونگاه پراز آشوب وپر از طالطمش رو به پدرش داد:باحکم نهایی مخالفت نمیکنم
امپراطور به پسرش خیره شد که تموم مدت منتظر آخرین حکم پدرش بود،ومیدونست دادن این حکم تاچه حدی پسرش رو ازش ناامید میکنه،اما یک پدر قبل از هرچیزی به زندگی وامنیت فرزندش فکرمیکرد،نفس عمیقی کشید وصداش رو برای دادن حکم بالا برد.
همه حاضرین سرتا پا گوش بودن تادستورامپراطور رو بشنوند!
_قاتل ملکه وخانواده اش مجرمن
خیلی تلاش کردتاصداش نلرزه،وبیشترین تلاشش این بودکه به چشمای جونمیون نگاه نکنه
_دستورمیدم سپیده دم فردا مجرم در ملع عام اعدام بشه،تادرس عبرتی باشه برای دیگران،همچین خواهرمجرم یعنی آیورا بعداز به دنیا آوردن فرزنده شاهزاده همراه خانواده اش به یکی از جزایرجنوب کشورتبعیدخواهدشد،وتاپایان عمرش حق ترک کردن جزیره رو نخواهد داشت.
از روی تختش بلندشد،وبلافاصله به همراه ملازم هاش تالار رو ترک کرد،واضح بودکه وزرا از این حکم راضی وخوشحالن!!
پاهای جونمیون به کف تالار چسبیده بود،خودش رو برای همچین چیزی آماده کرده بود اما چرا ازشنیدنش شوکه شد؟
شاید انتظار اینو داشت که پدرش بخشنده ترازاین حرفاست!
اما قدرت وسیاست باچیزی به اسم بخشش بیگانه بود!
جونمیون باحکم نهایی مخالفت نمیکرد،بلکه باهاش میجنگید!
حالادیگه میدونست قصربه هیچ وجه جای امنی براش نیست،توی قصرهیچ قدرت واختیاریی نداره...
شایدبرای اوج گرفتن باید فرار میکرد،جونمیون باید ازاین مکان سرد وترسناک فاصله میگرفت.
نگاهش رو از تخت پادشاهی گرفت!
تختی که بعدازپدرش متعلق به خودش بود،یک قدم به عقب برداشت،وزرا داشتن اونو تماشامیکردن،جونمیون بایدهمه چیز رو تغییرمیداد،باید این قصرعه پراز دورغ و ریا رو زیر رو میکرد،ویک قدم دیگه به عقب گذاشت!
بایدازاین فضای متشنج دور میشد تابه اوج قله برسه!
جونمیون قسم میخورد که همه چیز رو زیر رو کنه،باحکم نهایی مخالفت نکرد اما قرار بود باهمه ی دشمن هاش وارد جنگ تمام عیاربشه!!

༒𝐄𝐬𝐜𝐚𝐩𝐞༒حيث تعيش القصص. اكتشف الآن