۳۲.می‌دونی داری چیکار می‌کنی؟

304 97 342
                                    

Song:you don't own me candyland remix

زین

لیام اصلا نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه.

کاملا غیرقابل درک بنظر میومد.کارهاش رو به هیچ حسابی نمی‌تونستم بذارم.حرفهایی که گهگاه می‌زد و من به این حساب میذاشتم که اون عادت داره با دوستهاش لاس بزنه، یا وقت‌هایی که گاه و بی گاه لمسم می‌کرد و دستم رو می‌گرفت.

احتمالا تمام اینها براش سرگرمی ساده‌ای بود یا شاید هم این جوری بود که با همه‌ی اطرافیانش رفتار می‌کرد، اما برای من سخت بود.حتی اگر هزار بار هم به خودم تلقین میکردم که قصدی از این کارهاش نداره، باز هم بدنم قانع نمیشد.هربار که بغلم می‌کرد می‌ترسیدم تپش تند قلبم رو حس کنه و وقتی دستم رو می‌گرفت نگران سرمای زیادی دستم بودم.

جوری که انگار روی تمام بدنم سوزن های تیز نامرئی باشه، می‌ترسیدم بهش نزدیک بشم.از اینکه لمسم می‌کرد می‌ترسیدم.حس می‌کردم هر نزدیکی‌ای میتونه بهش آسیب بزنه.نمیدونستم چطور، اما حسش می‌کردم.اینکه وجودم قراره روزی آزارش بده.

هرچقدر اون سعی می‌کرد فاصله رو کم کنه، من بیشتر اون رو از خودم می‌روندم.هروقت که لمسم می‌کرد به بهانه‌ای فرار میکردم و هروقت حرف عجیبی می‌زد با خنده و شوخی ردش می‌کردم.

چون این چیزی بود که یاد گرفته بودم، که به هرکس اجازه‌ی نزدیک‌تر شدن بدم قراره بهشون آسیب بزنم.چون اگر این کار رو نمی‌کردم، دیگه باید چیکار می‌کردم؟

.

.

((خب به این فکر نکردی که شاید واقعا میخواد باهات اینطوری باشه؟منظورم اینه، تو هی این قضیه رو میذاری به حساب اینکه با همه اینطوره، اما اگر این نباشه چی؟بهش فکر کردی؟))جسیکا گفت و دومین شات جینش رو سر کشید.

((بهش فکر کردم، اما احمقانه‌ست.میدونم که اینطور نیست.مطمئنم.)) گفتم و دوباره تأکید کردم.به کارا گفته بودم که هیچ الکلی نمیخوام و اون هم برام نوشیدنی شیرین و ترش غیرالکلی‌ای آورده بود که خنک بودنش باعث می‌شد مشکلاتم رو از یاد ببرم.

((بنظر من که یک چیزی هست.آدم نمی‌تونه با همه اینطوری رفتار کنه.میدونی، آدم فقط به کسی میتونه محبت کنه که دلش بخواد محبت طرف رو هم متقابلاً داشته باشه. فقط کسی رو لمس می‌کنه که تقاضای لمس اون رو هم داشته باشه.و حرف‌هایی بهش میزنه که میخواد بشنوه.))

((دنیا مزخرف‌تر از این حرفهاست، و برای همینه که چیزی به اسم دروغ و تظاهر وجود داره.ترجیح میدم زیاد امیدوار نشم.))گفتم و به خودم خندیدم.من تا حالا هم زیادی امیدوار شده بودم.بخاطر لیام و حسی که بهش داشتم نمیتونستم دیگه با کسی بخوابم، چون میدونستم فکر و ذهنش از سرم نمی‌افته.بعید نبود اگر جایی که نباید اسمش رو می آوردم.

•Skin To Skin•{Z.M}Where stories live. Discover now