• Part 8

3.4K 475 31
                                    

لب های خشکیده‌ش رو از هم فاصله داد:" خوبم."

" خوبه که خوبی عزیزم."

آب دهانش رو قورت داد و با بی‌جونی به پشتش تکیه کرد، نگاهش رو به صورت نیمه آشنای پسر داد و با صدای بم و گرفته‌ش پرسید:" اسمم رو از کجا میدونی؟"

لبخند تلخی رو لب‌های پسر نشست و با بردن دستش بین موهای خیس از عرق پسر، اون ها رو بهمشون زد:" چطور منو یادت نمیاد براونی؟"

لقب آشنایی که بهش نسبت داده شده بود، باعث شد تهیونگ با دقت بهش نگاه کنه و بعد با تردید لب بزنه:" یون جین؟"

یون جین با لبخند پررنگ شده‌ای تهیونگ رو تو آغوشش گرفت و با حلقه کردن دستش دور کمر ظریف پسر، نفس عمیقی از عطر روی پیراهنش گرفت:" دلم برات تنگ شده بود."

تهیونگ لبخند کمرنگی زد و در جواب آغوش محبت آمیزش، انگشت‌های کشیده و سفیدش رو پشت کمر پسر بزرگتر گذاشت و با تردید بهش ضربه زد. با صدای خش دار و گرفته‌ش لب زد:" خوشحالم که اینجا می‌بینمت."

پسر با بی‌میلی، ازش فاصله گرفت و دوباره موهای روی پیشونیش رو عقب زد. لبخند هیجان زده‌ای به صورت رنگ پریده ی تهیونگ پاشید و از روی زمین بلند شد و با گرفتن دست پسر، کمکش کرد که بلند بشه.

" بهتری؟"

یون جین پرسید و تهیونگ که هنوز هم ذهنش درگیر افکار چند لحظه پیشش بود، به دروغ سرش رو به نشونه مثبت تکون داد:" خوبم، فقط به خاطر میگرنم بود."

یون جین ابرویی بالا انداخت و دستهاش رو داخل جیبش فرو برد، همونطور که همراه پسر از سرویس بهداشتی خارج میشد با لحن مشکوکی پرسید:" مطمئنی که فقط به خاطر یه سردرد اینطوری شده بودی؟"

پسر به فکر فرو رفت و بعد با تردید زمزمه کرد:" یه سری صداها توی ذهنم شنیده می‌شه که مال من نیست، راجع به یه آدمیه که... این روزها زیاد باهاش در ارتباطم، اما چیزهای که می‌بینم و می‌شنوم زائده ی ذهنم نیستن چون مرتبط به هم دیگه‌ن و خب، فکر نکنم همه اینا رو خودم ساخته باشم."

تهیونگ در سکوت و منتظر به یون جین نگاه کرد که یون جین متفکر گفت:" این فقط میگرن نیست تهیونگ، فکر میکنم با چیز جدی تری درگیر باشی."

همراه پسر به سالن رسید و با ورودش به اون فضای سرد، نگاهش رو به جای قبلیش داد و وقتی جونگکوک رو پیدا نکرد، با بی حواسی پرسید:" با چی؟"

" دنبال کسی می‌گردی؟"

تهیونگ نگاه سرگردون رو به چشم‌های منتظر یون جین داد که صدای آشنایی رو از پشت سرش شنید:" تهیونگ."

با ابروهای بالا رفته به سمت جونگکوک برگشت، به یاد نمی‌یاورد که تا به حال پسر اسم کوچیکش رو صدا زده باشه، لب‌هاش رو از هم فاصله داد و خواست حرفی بزنه که صدای پوزخند یون جین رو شنید:" جئون جونگکوک. از دیدنت خوشحالم."

| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |Where stories live. Discover now