به سمتش دویدم واقعا میخواست انجامش بده؟؟؟
نگاهش پر از ترس و غم بود پشت در وایساده بود نفس عمیقی کشید و وارد اتاق شد
به سمت تهیونگ رفت بغضو قورت داد
من منتظر با کلی استرس داشتم نگاهش میکردم
تهیونگو اروم بلند کرد از جاش وکنارش نشست سر تهیونگو روی شونهاش گذاشت و موهای تهیونگو بو کرد اشکاش سرازیر شد
کوک+خیلی ضعیف شده خیلی...
و به هقهق افتاد
+لطفا ته زنده بمون لطفا سوهو بهمون نیاز داره عشقه زندگیه من لطفا...
همراه اشکاش دهانشو باز کرد دندونای نیشش بیشتر از حالت معمول زدن بیرون و محکم گردن تهیونگو گاز گرفت و مارک کرد ضربان تهیونگ بالا رفته بود و نامنظم بود بشدت ترسیده بودم
کوک دندوناشو کشید بیرون
صدای گریه های سوهو که توی دستای جیهوپ بود بلند شده بود و بیقراری میکرد
کوک اشکاش شدت گرفت
+خواهش میکنم تهیونگ
و توی بغلش گرفته بودش از این صحنه بغضم ترکید و اجازه دادم اشکام سرازیر بشن
_تهیونگ لطفا قوی باش لطفا...
جونگکوک بهم نگاه کرد
+جیمین چیکار کنم توروخدا بگو زنده میمونه
_امیدوارم همینطور باشه کوک اما یادت باشه همه اینا بخاطر تو بوده
+داره یخ میزنه ته داره یخ میکنه ته لطفا ته...
نفسم بالا نمیومد اون نباید بمیره ضربانش بشدت پایین اومده بود نباید اینطور میشد و واسه چند لحظه تهیونگ دیگه نفس نکشید کوک چشماش گشاد شده بود و به تهیونگ خیره دهانش باز بود و انگار شوک وحشتناکی بهش وارد شده بود همون لحظه دکتر کنارم زد و وارد اتاق شد
دکتر_چرا قبلش بهم نگفتین باید امادش میکردیم
جونگکوک صدای چیزیو نمیشنید و فقط به تهیونگ نگاه میکرد پاشد و عقب عقب رفت و به دیوار برخورد کرد و به سمت زمین شل شد و اشکاش سرازیر شدن
+ته توام داری تنهام میزاری؟؟؟
فقط صدای سوهو و صدای یکنواخت دستگاهی که خبر از ریتم قلب تهیونگ میداد میومد سوهو گریش شدت گرفته بود انگار مرگ مادرشو حس میکرد جوری گریه میکرد حس میگردم الانه حنجرش پاره بشه
دکتر_صبر کن صبور باش
صدای نوار قلب یکنواخت شد و خبر از ایست قلب تهیونگو میداد اون الان واقعا دیگه زنده نبود...
و کوک کاملا ناامید افتاده بود گوشه اتاق و به ته خیره شده بود اما انگار هنوز منتظر بود تکونی بخوره
دکتر_صبر کنید یکم دیگه
دکتر منتظر به نوار قلب
کوک سرشو انداخت پایین انگار امیدی نداشت
که صدای نوار قلب باعث شد کوک چشماش دوباره گشاد بشه و به سمت ته خیز برداره و به همراه گریه بلند بلند بخنده انگار اشکای شوق بودن
انگار از یه تاریکی در نور باز شد به حالت نورمال برگشت
و کوک خیلی خوشحال بود اشکامو پاک کردم سوهو اروم شده بود خوشحال بودم تهیونگ حالش بهتر میشه
جونگکوک کنارش جم نخورد و گفت هیچ جا نمیرم حتی اگر مادربزرگم بیاد و منو تیکه تیکه کنه دیگه تهیونگو تنها نمیزارم
ب تهیونگ نگاه کرد
+ته ته ی من قول میدم از این به بعد کنار تو باشم و در کنار تو ازت محافظت کنم قول میدم
خوشحال بودم
از اتاق خارج شدم و به سمت جیهوپ رفتم سوهو توی دستش بود و داشت میخندید اره درست حدس زدم اون همچیزو حس میکرد
توی بغلم گرفتمش و بردمش سمت اتاقی که تهیونگ و جونگکوک بودن کوک سوهو رو ازمگرفت و نگاهش میکرد
+تهیونگ چقدر شبیه توعه یه الفا به زیبایی مادرش
اون زیباترین الفای دنیاست جوری که من عاشقش شدم
تهیونگ چقدر سوهو کوچولوعه میترسم توی دستام بشکنه چقدر خوشگله
و اشکاش سرازیر میشد و به ته نگاه میکرد
سوهو رو کنار تهیونگ گذاشت سوهو انگشت ته رو سفت گرفته بود و به تهیونگ نگا میکرد و میخندید و کوک گریه میکرد
_______
چهار روز گذشته بود و تهیونگ قوی و قوی تر میشد بخاطر اینکه سوهو و کوک کنارش بودن که سرو کله اون امگا لعنتی پیدا شد
بکهیون_جونگکوک کجاست؟
_میشه دخالت نکنی؟خودت خوب میدونی تو مال این رابطه نیستی و جونگکوک عاشق یکی دیگست
+ببین تو کسی نیستی که باهش صحبت کنم تو یه کارمند ساده ای پس دخالت نکن درضمن من عاشق کوکم و از دستش نمیدم حتی اگر به قیمت از دست دادن جون بقیه باشه
به سمت راهرو حرکت کرد و جونگکوکو صدا میزد
داشتم عصبی میشدم رفتم سمتش که جونگکوک از در اومد بیرون
جونگکوک+چرا اومدی اینجا؟
دوید و بغلش کرد
بکهیون_چهار روزه ندیدمت چطور دلت میاد اینو بگی دلم برات تنگ شده بود
+بکهیون میشه بری؟
_چرا اخه؟نکنه بخاطر اون امگا اینجایی؟
+اره بخاطر اون اینجام میخوای چیکار کنی؟
_اون چیکاره توعه من همسر توام کوک
+من عاشقشم بکهیون از زندگیم بکش بیرون خودتو به خریت نزن خودت خوب میدونی مادربزرگ من تورو فرستاد همچیز زوری و اجباری بوده و دلم نمیخواد ریختتو ببینم تا اینجاهم که تحملت کردم فقط بخاطر محافظت از تهیونم بوده
_که گند زدی انگار(خندید)
دست جونگکوکو ول کرد
_اما یادت نره من با مادربزرگ تو صمیمیم پس شک نکن به سادگی از اینکارت نمیگذرم
+هرغلطی میخوای بکن بکهیون از هیچی نمیترسم
_حالا میبینیم من تورو بدست میارم کوکی حتی اگر لازم باشه اون امگا با تولشو بکشم
یقه بکهیونوگرفت و با خشم نگاش کرد
+یه تار از موهاشون کم بشه تیکه تیکت میکنم و تیکه هاتو میدم الفاهای دیگه بخورن قبلش میدم اوقد بهت تجاوز کنن که بمیری و بعد تیکه تیکه میشی کثافته هرزه
بکهیون یلند بلند خندید
_و قبل اینکه اینکارو کنی مرگ تهیونگ عزیزت و سوهو کوچولوتو میبینی اونقدر افسرده و تنها میشی که به مرگ خودت فکر میکنی و اونوقت فقط به من پناه میاری کوک تو رئیس الفاها نیستی وقتی مادربزرگت باشه تو فقط یه موش کوچولویی میبینمت
و خودشو کشید بیرون از مشتای کوک و رفت
خیلی عصبانی بودم باید مواظب تهیونگ باشیم
کوک خیلی کلافه بود و دست توی سرش میکشید
_جونگکوک طفا اروم باش تهیونگ احساس میکنه خودت که میدونی
+هووووف اره حق باتوعه اما بد رو اعصابمه نمیدونمچیکار کنم با مادربزرگم واقعا
_ما هستیم جونگکوک کسایی که همیشه از اولش کنارت بودن منو جیهوپ بودیم من با نامجون هم تماس میگیرم میدونم که اونم براش مهمه حال خودتو تهیونگ و همچنین به پسر خاله تهیونگ هرچقدرم اون بد باشه نمیشه که واسش مهم نباشه؟
+نه به شوگا زنگ نزن فقط به نامجون زنگ بزن یسر بیاد اینجا باید باهاش صحبت کنم
_چشم قربان
رفت سمت اتاق تهیونگ منم کلافه بودم و حتی جیهوپ بشدت عصبانی بود
یهو در بشدت باز شد کوک با چشمایگشاد با یه لیخند خیلی بزرگ
+تهیونگگگگگگ
سریع دویدم سمتش
_چیشده
دستپاچه شده بودیم
+چشماشو باز کرده
تهیونگ :
همچی سیاهه احساس میکنم دارم میمیرم همجا تاریکه...
کردنم داره میسوزه نه لطفا کافیه من کوکو از دست دادم
سوهو رو دست تو میسپارم کوک...
______
صدای گریه های کوک رو میشنوم...کوک اینجایی؟؟گریه نکن لطفا ناراحت میشم...صدای گریه های سوهد میاد چرا اینقدر بیقراره...
لطفا گریه نکنید
کوک_توام داری تنهام میزاری؟؟
نه کوک من تنهات نمیزارم من بهت قول دادم اما تو چرا تنهامگذاشتی
کوک_لطفا برگرد تهیونگ لطفا خواهش میکنم
کوک تحمل ندارم اینطوری باشی
اشکاشو حس میکنم حال بدشو حس میکنم همچیزو حس میکنم
من تنهاتون نمیزارم قول میدم
_____
صدای خندهای کوکو میشنوم و قطره های گرمی به صورتم میچکه فکنم اشکاشه من حس میکنم
خوشحالم...خوشحالم
آه گردنم میسوزه فک کنم کوک مارکم کرده چون میتونم از حالتاش متوجه بشم
______
بیقرارم حس میکنم کوک خیلی عصبانیه احساس میکنم اون امگا باز اومده حس ناامنی دارم کوک بیا کنار من لطفا
____
آه چشمامو اروم باز کردم همجا تاره درد شدیدی توی سرم میپیچه ینفر بهم خیره شده و یچیزی هی داره خودشو بهم میزنه
کم کم تصویر جلوم واضحتر شد کوکی با یه لبخند بزرگ و چشمایی که پر از اشکه و پشت هم داره میریزه نگام میکرد
+ته....
نگاش کردم سریع بلند شد و رفت صداشو شنیدم ک میگه تهیونگ با لبخند و خوشحالی
کنارمو نگاه کردم سوهو بود بچمون...ثمره عشقمون...
اما کوک در حقم خیلی بدی کرد خیلی بد بود نمیتونم اینکارشو ببخشم اون یکی دیگه رو مارک کرد...
همشون هجوم اوردن داخل جیمین و جیهوپ و کوک
خوشحال بودن خیلی زیاد جیهوپ خودشو اروم انداخت بغلم و گریه میکرد جیمین اشکاشو اروم پاک میکرد و کوک به حالت عادی برگشته بود اما یه لبخند بزرگ رو لباش بود و چشمشاشو دست میکشید که اشکاش بیشتر از این سرازیر نشه
لب زدم
_شما کی هستین؟
همونلحظه لبخند کوک محو شد و همه شوکه شدن
وقتش بود از کوک انتقام بگیرم
بعد از اون همه بلایی که سرم اورد..
کوک سمتم اومد
+منو یادت نمیاد؟منم جونگکوک کسی که عاشقشی کسی که عاشقته پدر بچت
_بچه؟کدوم بچه؟شما کی هستین
خیلی عصبانی بودم دلم به حالشون بشدت سوخت از کارم ناراحت بودم اما لازم بود حتی سوهو رو چند مدت از خودم دور کنم
سوهو زد زیر گریه کوک بغلش کرد
و اومد سمتم
+تهیونگ منم کوک ببین این بچمونه دستمو گرفت دستمو کشیدم
_به من دست نزن من نمیشناسمتون شما کی هستین اخه؟
جیمین_صبر کنید تهیونگ فکر میکنی الان چه سالیه؟
_۲۰۲۰؟
جیمین_اون الان یکسال گذشتشو یادت نمیاد انکار برگشته به موقعی که هنوز به شما فروخته نشده بود مستر جئون اما باید بزودی یادش بیاد
+اما چطور
از جاش بلند شد و چشپاش پر از اشک بود تا حالا کوکو اینطوری ندیده بودم اون مرد بی احساس سرد تبدیل شده بود به یه مرد شکننده که با کوچکترین چیزی میشکنه و خورد میشه قلبم درد گرفته بود کاش اینکارو نکرده بودم اما حقشه
کوک همش تقصیر توعه...
دلم میخواست سوهو رو بغل کنم و ببوسمش اما نمیتونستم باید یکم تحمل میکردم
کوک رفت بیرون با سوهو و سوهو گریه میکرد به جیمین نگاه کردم
اون تیز بود نزدیکم شد
_ته میدونم همجیزو یادت میاد چرا اینکارو میکنی
جیهوم بهت زده به جیمین نگاه کرد
چشمامو بستم و باز کردم
_لازمه که انتقام بگیرم جیمین
_حرفت درسته ته اما جونگکوک به اندازه کافی اذیت شده اون الان بهت نیاز داره و حتی سوهو
_جیمین امیدوارم درکم کنی اما اون منو خورد کرد لطفا کمکم کن بزار فقط یکهفته براش نقش بازی کنم که نمیشناسمش بزار بفهمه چه حس وحشتناکیه بزار یکم اروم بگیرم خیلی ناراحتم اخر بهش همیچزو میگم
_قول میدی؟
جیهوپ_این مسخره بازیا چیه ته
_لطفا هوپ لطفا خواهش میکنم
هوپ چیزی نگفت و از اتاق خارج شد
جیمین_من باهاش صحبت میکنم اما زیاد طولش نده
_قول میدم نزار کسی بیاد داخل میخوام استراحت کنم
_اوکی
و خارج شد از اتاق چشمامو بستم میدونم کار درستی انجام نمیدم
اما واسه یبارم که شده میخوام انتقام بگیرم
میخوام یکم خورد بشه و بفهمه اون روز که جلوی اون امگا منو له کرد چه حسی بهم داد
خوابم برد...

YOU ARE READING
Kookv You are my tears
Werewolfتهیونگ یه امگا ضعیفه که به خاطر بدهکاری های پسر خالش به فروش گذاشته میشه سرنوشت با امگایی که قراره توسط یه آلفای سرد بی احساس خریده بشه چکارخواهد کرد... vkook 🔞 خواهش میکنم کسایی که از داستان های یائویی و بزرگسال خوششون نمیاد نخونن..ممنونم💜دوستت...