part 9

10.8K 1.2K 39
                                    

دوستان ببخشید دیر به دیر آپ میشه 💖
______________________________

لبخند تلخی زدم و چشمامو بستم خودمو به دست باد سپردم بدنم شل شد و پاهام از لبه پشت بوم جدا شد همون لحظه دردی تو قسمت مچ پام حس کردم که قفلم کرده بود
چشمامو باز کردم سریع و محکم منو کشید بالا و بغلم کرد
فرمونای کوک...و از تنش جدام کرد سیلی محکمی حواله صورتم کرد
پشت سرش یه سیلی دیگه چشماش ترسناکتر از هر وقتی که دیدم بود
یقمو گرفت دادی تو صورتم زد اشکام سرازیر شد
داد بعدیو بلند تر زد و از یه چشمش اشک سرازیر شد
شوک زده بهش نگاه میکردم
من چکار کردم؟من داشتم چکار میکردم؟چرا باید خودکوشی میکردم؟من یه احمقم
+چه غلطی کردی...اگر اگر اگ من تورو از دست‌...
لعنتییییی لعنتیییی
زبونم قفل بود فقط گریه میکردم دلم میخواست یه نفر بهم دلگرمی بده
دستامو باز کردم و اشکام شدت گرفت
_م..میشه بهم دلگرمی بدی...
کوک چشماش خشمگین شد و دستمو محکم پس زد ک روی زمین افتادم رفت سمت در خروجی
وقتی خارج شد شروع کردم بلند بلند گریه کردن
فکنم صدای ناله هامو کل دنیا میشنید
بغضمو ترکوندم و چشمامو بستم و فقط گریه میکردم بدنم بیجون بود دراز کشیدم رو زمین و بیصدا اشک ریختم به اسمون خیره بودم همون لحظه قطره های بارون شروع به باریدن کردن شدت گرفت و شدتش بیشتر شد
چشمامو بستم
سردم بود و باز شروع کردم گریه های ناله دارمو
داشتم خواب میرفتم
به شدت کشیده شدم و یه نفر به آغوشم کشید
گرم بود...گرم بود...از گرمای تنش از فرموناش
اون کوک بود؟واقعا خودش بود؟
چشمام برق زد و گریه هام تو بغلش شدت گرفت به شونهاش فشارم داد تا صدای نالهام اونقدر بلند نشه و سرمو نوازش میکرد
نمیدونم چقدر گذشته بود از تنش جدام کرد چشمام تار میدید
نمیتونستم ببینمش نمیتونستم بفهمم خودشه یا ن
تصویر جلدم دوتا شد و چشام بسته شد
______
چشمامو باز کردم زیر پتو روی تخت بودم اما احساس مریضی میکردم
عطسه ی بلندی کردم ک دیدم کوک از جاش پرید
نمیدونستم از اون صحنه بخندم یا گریه کنم
چشماشو مالید کنار تخت نشسته بود بهم نگاهی کرد
دستشو سریع اورد سمت پیشونیم
+تب نداری
نبضمو چک کرد
+خوبه
نزدیکم شد صورتمو لمس کرد
و یهو پاشد انگار دسپاچه بود چه بلایی سرش اومده اهم اهی کردی و چشماشو تو اتاق میچرخوند
+حالت خوبه؟
_اوم
+برات سوپ میارم بخوری
_باشه از کی تا حالا خوابم؟
+یکهفتس
چشمام چهار تا شد و سریع از جام پریدم
_چییییییی
هلم داد رو تخت ک باعث شد خیلی نزدیک صورتم شده
+نباید ب خودت فشار بیاری استراحت کن
تو چشمام زل زد
لپام قرمز شد یهو چشماشو ازم گرفت و باز اهم اهمی کرد میخواس فقط بره انگار
این چش بود
رف بیرون از اتاق ب نور پنجره نگاه کردم
خوشحالم که زندم ممنونم کوک...
ممنونم که نجاتم دادی
من یه احمقم
از جام پاشدم رفتم سمت اشپزخونه
صحنه جلوی چشمام غیر قابل باور بود
کوک لباسای بالاتنشو نداشت و یه پیشبند آشپزی پوشیدا بود داشت سوپ درست میکرد
و از کمک دستش کمک میگرفت قایم شدم و نگاش کردم
لبخندی رو لبام نشست اون دیوونس‌...
حالا میفهمم که کوک شبسه ظاهرش نیست یعنی چی
اما اون هنوزم همون ازراعیله
چشماش برگشت سمتم چشمام گشاد شد و سریع برگشتم ک نبینتم
+میدونم قایم شدی هر چی نباشه تو امگای منی

قلبم از این کلمش به بوم بوم افتاد تو امگای منی
قشنگ بود...
اروم از جام بلند شدم رفتم سمتشون اومد سمتم و به صندلی اشاره کرد
+اینحا بشین
نشستم واسم یه کاسه سوپ اورد
نگاش کردم نگام کرد نگاهش منتظر بود یه
قاشق از سوپ برداشتم و نزدیک لبم کردم بوش خوب بود خوردمش
اونقدر بد نبود ولی عالیم نبود
رو به جونگکوک کردم
_نمکش کمه ادویه هاشم زیاد دادی باید توش سبزیجات بیشتری میریختی تا طعم بهتری بگیره و همینطور حرف میزدم که چیکار کنی بهتر میشه
جئون جونگکوک چشماش چهار تا شده بود  لپام سرخ شد و سرمو انداختم پایین
_ممنونم خوشمزست
لبخند ارومی زد و گف
+زودتر خوبشو
دلگرم شدم اون امروز چرا اینقدر خوب شده بود؟
+چند روز دیگه مهمونیه یه مهمونی مهم همه با جفتشون میرن و یسریا اعلام میکنن ک قراره زوج بشن دوست دارم واس اولین بار برم اونجا ببینم چجوریه
گیج نگاهش کردم
_ب..اشه
و رفت لباساشو بپوشه بره سر کارش
شومو کامل خوردم پاشدم برم سمت تخت که استراحت کنم سمت راه پله کوک جلوم بود داشت میرفت
نگاهش کردم اومد سمتم نزدیکم شد  عقب رفتم جلوتر میومد پامو جای اشتبا گذاشتم میخواستم بیوفتم  پشت کمرمو گرفت و لباشو نزدیک لبام کرد نفسای گرمش به صورتم میخورد دستامو گذاشتم روی سینهاش
نگاهمون بین چشما و لبامون میچرخید
نفسای گرمش به صورتم میخورد نزدیکم شد سینشو فشار دادم
سرمو بردم عقب نزدیکتر شد و لباشو اروم روی لبام‌گذاشت و بوسه ریزی به لبام زد و عقب رفت و دوباره نزدیک شد ایندفعه پیشونیمو بوسید و سرشو کرد تو موهام و موهامو از ته وجودش بو کرد قلبم لرزید قلب کوک خیلی تند میزد دستام روی سینش بود و سرمم روشون صداشو میشنیدم
چرا اینقدر قلبش تند میزنه...
+میدونی وقتی میخواستی خودتو بندازی...حس کردم تنها چیزی که دارمو دارم از دست میدم؟
شوکه بهش نگاه کردم
_الان این اعترافه؟
+فقط میخوام بدونی برام مهمی پس مواظب خودت باش ب خودت اسیب نزن خودمم نمیدونم چرا اما وقتی توعه کوفتی چیزیت میشه خیلی حالم بد میشه انگشتشو رو بینیم گذاشت و دراورد
+میبینمت
و رفت قلبم سریع تر میزد
این چه حسیه
ازت متنفرم کوک.‌.لبخندی زدم
و رفتم سمت تخت پتو رو رو خودم کشیدم و چشمام سنگین شد‌...

Kookv You are my tearsWhere stories live. Discover now